خلاصه ماشینی:
"راوی توانسته به کمک دخل و تصرف تخیل شاعرانه خود،به سفرنامه هویتی تصویری،خیالانگیز و منحصر به فرد بخشد دیگر بر خشکی،سکوت،خلوتی و بیابی کویر،به زیبایی تأکید میکند و آن را در ذهن خواننده پررنگ میسازد: «آسمان مثل پارچهای آبی بود که رویش خاک نشسته باشد و آن را به گوشههای کویر سنجاق کرده باشند.
او باد را به انسان تشبیه میکند؛ انسانی که همه جا میرود و دردسر میآفریند:در پاچههای گشاد شلوار،روی پیشخوان مغازه،در حال صحبت کردن با پیرمرد بلوچ یخفروش، نشسته روی ترک بند دوچرخه،تصاویر باد را زنده، محسوس و پرحرکت و در عین حال مزاحم در زندگی روزمره مردم سیستان نشان میدهد.
او دلش برای پیر مرد بلوچ یخ فروش میسوزد که باد مانع کسب و کارش شده است و تصاویری که مزینانی از زندگی مردم کویر در باد ترسیم میکند،آنچنان زنده و حس برانگیز است که در ذهن و ضمیر خواننده گسترش پیدا میکند.
او باد را به انسان تشبیه میکند؛انسانی که همه جا میرود و دردسر میآفریند: دل پاچههای گشاد شلوار،روی پیشخوان مغازه،در حال صحبت کردن با پیر مرد بلوچ یخ فروش،نشسته روی ترک بند دوچرخه،تصاویر باد را زنده،محسوس و پرحرکت و در عین حال مزاحم در زندگی روزمره مردم سیستان نشان میدهد بیماری که تا صبح ناله کرد و بیدارو و درمان،خودش خود به خود خوب شد،دختر بچه شرمگینی که عروسک پوست بزغالهای کوچکش را به سینه میفشرد...
رؤیای مردم کویر با رؤیای مزینانی گره میخورد،یکی میشود و ذهن و زبان او را اینگونه تغییر میدهد: «از درون متکایی که زیر سرم بود،صدای امواج یک دریای گم شده میآمد."