خلاصه ماشینی:
"هر چند که خود این سه هدف نیز میتواند سؤالهای بسیاری در پی داشته باشد: بسط زبان یعنی چه و چرا صورت میگیرد؟آیا مسائلی چون بازی زبانی را هم شامل میشود؟آیا فرا رفتن از واقعیت،با رفتن به دنیای فانتزی یکی است؟ لذت متن یعنی چه و آیا مخاطبان متفاوت،نگرش یکسانی به آن دارند؟و...
آیا معنای«غمگین»و«ناراحت»یکی است؟آیا«قلبم»به صمیمیت«دلم»یا کمی رسمیتر است؟آیا به هم ریختن ارکان جمله باید تنها تحت تأثیر موسیقی و وزن باشد یا شاعر به وسیلهء آن،پلان اول معنایی شعرش را شکل میدهد؟تمام این نکاتی که برشمردم،چه در شعر بزرگسال و چه در شعر کودک و نوجوان مطرح است.
«درختهای بیخبر»،چهارمین شعر این مجموعه است: «پرندهها،پرندهها/پرندههای هر غروب/چه بیصدا @گمان میکنم مخاطبهای «کلاغهای کاغذی»،بیشتر از آنکه به تصویرهای زبانیای چون«سکوت یعنی نور»علاقه داشته باشند،به تصویرهای عینیتری مثل خود«کلاغهای کاغذی»علاقه نشان دهند نشستهاند/در انتهای غروب/؟؟؟/شهابها، شهابها/شهابهای ناگهان/و یک نفر که میپرد/از این جهان به آن جهان/؟؟؟/ستارهها،ستارهها/سکوت خیس آسمان/و ماه یک پیاله شیر/میان دیس آسمان/ ؟؟؟/درختها،درختها/درختهای بیخبر/به شکل میز و صندلی/به فکر اره و تبر!» شاعر چهار تصویر مجزا ارایه میکند که قرار است تصویری از غروب باشد.
به نظرم«پرنده فال»و«بغض ترش انار»دو کار خیلی خوب،در مجموعهء آثار مزینانی است و این نکته نشان میدهد که شاعر هر گاه با صمیمیت و اعتماد بیشتر با مخاطب برخورد کرده،موفقتر بوده است؛مخصوصا وقتی دغدغههای را با زبان مکاشفه بگوید.
اما در عمل میبینیم که سخن نیست و«حسنک»تجربهای جدید به مخاطبش ارایه نمیکند(البته شاید گفته شود که مخاطب کودک و خرد سال،چون کتابهای کمی خوانده، همین تصاویر هم برایش جدیدند که این فرض، نمیتواند توجیه مناسبی باشد)."