خلاصه ماشینی:
"بیش از آن چیزی نمیخواهم و این همه چیز است8«در همین دوره بود که هنری جیمز(در 8881)در مورد گی دومو پاسان نوشت: چشم او به نحوی خطاناپذیر،هرچیزی را غیراخلاقی و تقریبا گستاخانه برای دیدن انتخاب میکند-دقیقا چیز خاصی را بر میگزیند که مشخصه ابژه یا صحنه در آن وجود دارد و با بیانی هنرمندانه و موجز که از استادی انتظار میرود،تصویری قابل قبول اصیل ارایه میدهد.
در تأکیدهایش شکلی از شخصیتی فردی با خلقوخویی خاص را مییابیم(نامی که نمیخواهم آن را به یاد آورم)و نوعی قاطعیت(اما این نکته از نظر داستان ما ندان مهم نیست و کافی است که در نقل وقایع ذرهای از حقیقت انحراف حاصل نشود)و حسی از شوخطبعی(در زمانهایی که بیکار بود یعنی تقریبا در تمام ایام سال)سروانتس از موضوعش خاطرجمع و خیالش راحت است،چنانکه میتواند به ما بگوید که چه چیزهایی را درباره سرگذشت دنکیشوت نمیداند:«آوردهاند که لقب او کیکزادا یا کزادا بود.
این ذهنیت است ه بالاتر از هر چیز قرار میگیرد و احتمالا متکی بر مؤلف است،جدا و متمایز از ویژگیهایی میایستد که آن را تداعی میکنند(در بیشتر داستانهای فرانسوی سدههای هفدهم و هجدهم،خصوصا رمانهای معروف به«سفید»از مادام دولا فایت علامت اختصاری حسی کاملا ناپدید میشود و روایت تقریبا به نحو منحصربهفردی از تحلیل احساسات و تردیدهای اخلاقی شخصیتها شکل میگیرد).
اما فلوبر در انعکاس این صدای جدید عملا به خوانندهاش میآموزد تا مختصات قاعده ادبی نوینی را بپذیرد:آوای صدایی که قرار نیست شنیده شود،این آوا مانند قبل متعلق به مؤلفی است که در آنجا حضور ندارد صدایی که عملا به خواننده میگوید وقتی خود مؤلف دیگر حضور ندارد تا رویداد را پیش ببرد، میتوان با این روش آن را پی گرفت."