خلاصه ماشینی:
"اگر فیلم هدف تفکر باشد،نخستین پرسشی که هنگام فکر کردن دربارهء آن پیش میآید این است که اصلا فیلم چگونه چیزی است که ما میتوانیم دربارهاش فکر کنیم؟پاسخ پرسشهایی که اینگونه مطرح میشوند،یعنی در آنها از 'چیز‘سخن به میان میآید،ذاتا حاوی این اطلاعاتاند که مثلا در این مورد،این چیز شیئی مادی است و عبارت است از نوار سلولوییدی که روی حلقهای پیچیده شده است،طی فرایند عکاسی خلق میشود و از طریق فرایندی معکوس به نمایش درمیآید؛یعنی بهجای آنکه نور از عدسی بگذرد و به روی فیلم بتابد،نور از فیلم میگذرد و پس از عبور از عدسی به روی پرده میتابد(این امر در مورد صدا در فیلم نیز صادق است).
در مورد فیلم نیز با همین مسأله روبهروییم؛و آن اینکه«فیلم چه وقت به سخن درمیآید؟» از آنجاکه نقد و تحلیل روشی است که در آن از واژگان برای انتقال معنا بهره گرفته میشود،پیش از آغاز تحلیل چهار لایهء جستجو،دیدگاه،تزها و چارچوب در فیلم کازابلانکا باید ابتدا آن را به واژگان ترجمه کنیم؛در واقع،نه خود فیلم را که روی سلولویید ضبط شده است،بلکه آن ماهیت معناداری را که در آن وجود دارد،به واژگان برمیگردانیم تا به کار تحلیل فلسفی بیاید.
بنابراین وقتی در پایان فیلم ریک دست به عملی درست میزند(بدبختانه پس زدن ایلزه از سوی او کار درستی است)احساسات تماشاگران که کمابیش با احساسات دیگر شخصیتهای فیلم مشابه است در نوایی تلخ و شیرین با یکدیگر هماهنگ میشود.
اما از سوی دیگر تضادی که میان عشق و وظیفه،و تمایل و کار ایجاد میشود براین امر متکی است که در این فیلم زنان به مثابه مفعول عشق و تنها دستیار مردها تصویر شدهاند،نه کسانی که خود میتوانند بیواسطه،وظیفه و کاری را به انجام رسانند."