چکیده:
با وجود تفاسیر متنوع از جهانی شدن، می توان این مفهوم را در مسیر تحولات ادواری تجدد، درک کرد. جهانی شدن در چالش با هویت های فرهنگی در صدد تعلیق و بازتعریف آنها در سیر تک خطی تاریخ غربی است. این مقاله در پی آن است که با بررسی ابعاد اصلی انقلاب اسلامی ایران به عنوان پدیده ای که در سیر هویت یابی دینی ایرانیان به وقوع پیوست، به قابلیت هایی از انقلاب اسلامی و گفتمان هویتی برساخته آن اشاره کند که در عصر جهانی شدن آن را از تناقض های درونی جهانی شدن، برای ساخت تمدنی غایت مند برکنار می دارد. بدین منظور ابعاد مختلف پارادایم های هویت اسلامی و هویت تجددی مقایسه شده و قابلیت های این دو گفتمان برای رقم زدن دوره ای جدید از سرنوشت بشر نشان داده می شود. ابتدا هستی شناسی مادی و سکولار غربی در برابر نگاه توحیدی انقلاب اسلامی بررسی می شود؛ سپس معرفت شناسی غربی جدا از وحی که در بن بست نسبیت گرفتار شده در برابر معرفت شناسی متصل به وحی و سنت اجتهادی شیعه قرار می گیرد. در غایت شناسی، قابلیت های چشم انداز تاریخی شیعه که در گفتمان مهدویت تبلور می یابد، در مقابل انواع بن بست های ادواری تجددی ارزیابی می شود. در نهایت انسان شناسی غربی (اومانسیم) مورد توجه قرار گرفته و پاسخ هویت اسلامی به این مساله که آیا انسان میزان همه چیز است، تبیین می شود. البته در این حوزه ها تداوم پیش فرض های تجددی که در گفتمان جهانی شدن به صورت تطور یافته ای متبلور شده اند، نشان داده شده است.
خلاصه ماشینی:
"در گفتمان«جهانیشدن»،با توجه به اقتضائات اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و فرهنگی آن،مبانی هویتی اسلامی و تجددی،چه ظرفیتهایی در ارائه زمینهای برای هویتیابی انسان حاضر در این مقطع تاریخی دارند؟ مبانی نظری و چهارچوب مفهومی هستیشناسی برای هر انسان پرسش از هستی و چگونگی یافتن پاسخی اصیل برای این سؤال به عنوان یکی از مهمترین پرسشهایی که در زندگی وی و در ادوار مختلفی که مراحل رشد فکری خویش را طی میکند،یکی از چالشهای بنیادینی است که در تکوین هویت از وجه ایجابی آن نقش اساسی را ایفا میکند.
شکل شمارۀ 2:ابعاد انسانشناختی هویت تجددی و اسلامی (به تصویر صفحه مراجعه شود) ب)ظرفیتهای هویت اسلامی و تجددی اینک انسان غربی در بستری جهانی به جایی رسیده و این را پذیرفته که دیگر نمیتوان با آن نوع نگاه سلطهجویانۀ تجددی با جهان ارتباطی پایدار برقرار کرد و عملا تداوم این نوع نگاه،جهان را برای وی غیر قابل زندگی میسازد؛سرانجامی که در پس بشارتهای اولیه مبنی بر پیادهسازی و تحمیل نظمی انسانی بر نظم طبیعی هستی نهفته بود.
تعامل ناپایا با طبیعت و ناشی از رویکرد استیلاجویانه به هرچیز جز«خود»،فقدان بنیادی اصیل و وثیق برای حصول معرفت و نسبیتی که روزبهروز دامنگیرتر میشود،نبود چشمانداز تاریخی معطوف به سعادت ابدی بشر و درماندگی از یافتن پاسخ به این سؤال که آیا بشر به تنهایی و بدون اتکا به قدرتی مافوق خود قادر به غلبه بر بحرانهایی که خود موجب آن بوده خواهد بود یا نه،میتواند نشانههایی از این امر باشد که دیگر انسان نمیتواند کیستی و چیستی خود را از تمدنی مطالبه کند که به وجود آورنده چنین وضعیتی است."