چکیده:
مقدمه: سازمان های کمیته امداد امام خمینی (ره) و بهزیستی مهم ترین سازمان های حمایتی کشور هستند که به هدف حمایت از خانواده های تهیدست، زنان فقیر و کاهش محرومیت آن ها تاسیس شده و هزاران نفر از این افراد یا خانواده ها را تحت پوشش خود دارند. با این حال، باوجود تلاش های این دو سازمان، این سوال مطرح است که سازمان های مذکور تا چه اندازه در زمینه کاهش فقر یا آنچه اغلب به عنوان فقرزدایی عنوان می شود، موفق بوده و با چه چالش هایی روبه رو هستند. این پژوهش با در نظر گرفتن این مسئله در پی آن بوده تا به ارزیابی عملکرد سازمان های مذکور در جهت کاهش فقر زنان سرپرست خانوار در شهر ساری بپردازد. روش: در این مطالعه، با استفاده از روش شناسی کیفی و فنون مشاهده و مصاحبه با اطلاع رسان ها و 25 نفر از افراد تحت پوشش این دو سازمان، در کنار مطالعه اسناد و مدارک به گردآوری داده ها پرداخته شد؛ سپس با روش تحلیل تماتیک یا موضوعی، داده ها و یافته های گردآوری شده مورد تحلیل قرار گرفتند. یافته ها: در خلال تحلیل داده ها، 8 مقوله عمده برگرفته از عملکرد دو سازمان مذکور شناسایی شدند که عبارتند از: تعاریف پروبلماتیک، موازی کاری نهادها ، هدف سازی کوتاه مدت، غلبه نگرش حمایتی، رواج وابستگی و بی تحرکی، تلقی ساختاری از فقر، نارسایی اعتبارات خرد، انبساط سازمان و رواج فرهنگ فقر. مقوله های استخراج شده در بخش برآیند در قالب یک الگوی موضوعی با عنوان «چالش های عملکردی سازمان های بهزیستی و کمیته امداد» ارائه شده اند. نتایج: نتایج این پژوهش کیفی نشان داد که باوجود تلاش های فراوان این دو سازمان حمایتی، بسیاری از اهداف و شاخص های کاهش فقر در میان زنان سرپرست خانوار برآورده نشده است؛ نگاه ساختاری به فقر، تمرکز بر انبساط سازمانی، عدم تعریف اهداف بلندمدت معطوف به فقرزدایی، حمایت های جزئی و کم تاثیر، کم توجهی به ابعاد ذهنی و فرهنگی تولید و بازتولید فقر و فرهنگ مرتبط با آن از جمله موانع دستیابی این سازمان ها به کاهش موثر فقر هستند. بر همین اساس، پژوهش حاضر بر تغییر ژرف در نگاه کنونی به فقر و بازتعریف بسیاری از ابعاد و سیاست های مرتبط با آن تاکید دارد.
خلاصه ماشینی:
"آنچه در این خصوص حائز اهمیت است این که نحوۀ مفهومسازی واندازهگیری فقر،الزاماتی را نسبت به انواع،ویژگیها و نهایتا موفقیتسیاستهایی که برای کاهش فقر مطرح میشوند،به وجود میآورد )9991,ettueR dna nosmailliW( ،به گونهای که پذیرش مفاهیم متفاوت فقر،بهاستفاده از روشهای گوناگون فقرزدایی منجر میشود و استفاده از هر شاخصفقر خاص،ممکن است بهطور صریح،خطمشی خاصی را برای مبارزه با فقر،تشویق کند(هاوف و کروس،1375).
اگرچهتجویز این خطمشیها توسط بانک جهانی و صندوق بینالمللی پور برایکشورهای گوناگون و تأکید بر اجرای آن و حتی منوط کرد بسیاری از کمکهایبینالمللی به پذیرش و اجرای آنها،در جهت تسهیل و تسریع فرآیند کلی رشد وتوسعۀ کشورها(و نه دقیقا فقرزدایی)بوده است،اما چنین تصور میشد که پساز طی یک دورۀ اعمال تعدیل،اثر رشد بر کاهش فقر،خودکار{o1o}است )1002,lanoB( و اقدامات تعدیل،با حذف عدم توازنها و حصول مسیرتوسعهای پایدار و کارآمد،حتمالا بر رفاه اقشار فقیر اثر مثبت خواهد داشت(استوارت،1376)و به امحاء فقر کمک خواهد کرد.
زیرا خطمشیهای فقرزداییبه مثابۀ روشهایی برای فقرزدایی تلقی میشوند که چون همگی باید در نهایت منجر به یکهدف مشخص(یعنی فقرزدایی)بشوند،ممکن است در برخی موارد دارای مشابهت و یاهمراستایی باشند؛اما شرایط منحصر به فرد هر جامعه(به لحاظ زمانی،مکانی،اقتصادی،فرهنگی،سیاسی و اجتماعی)موجب میشود که از میان چند سیاست مشابه(ولیمتفاوت)،یکی از آنها با شرایط عمومی یک کشور همخوانی و مطابقت بیشتری داشتهباشد.
بر این اساس پیشنهاد میشود که دولتمردان و خطمشیگذاران کشور،با تلاش برایتهیۀ یک برنامۀ جامع مبارزه با فقر،افزایش فرصتهای شغلی و بهبود بهرهوری در مشاغلموجود و همچنین توسعۀ نظام تأمین اجتماعی را در اولویت قرار داده و حتیالامکان ازبه کارگیری خطمشیهای معطوف به افزایش مخارج عمرانی دولت و یا خطمشیهایتعدیل ساختاری،اجتناب نمایند."