خلاصه ماشینی:
"اما هدف نظریه ساختاربندی(خاصه در آراء مقدماتی چون گیدنز و بوردیو)فهم پیوستاری و دینامیک،و عاملیت انسانی در فرایند شکلگیری ساختارهاست.
اما برای او نقش پارسونز نسبت به پرسشساختاری و عاملیت پررنگتر است؛چرا که او برخلاف نیای فکری خود،دورکیم،تبیین یکسرهساختارگراینه از جامعه و نظم اجتماعی مندرج در آن ارائه نکرده است،بلکه نخست در نظریهکنش خود و با تکیه بر«چارچوب کنش مرجع»{P3P}به دنبال منطق همبستگی از طریق ترسیمسیستماتیک فرایند کنش اجتماعی است؛فرایندی که از نظر او بسیار فراتر از عملکردهای صرفاعقلانی مدنظر طرفداران تئوری اختیار عاقلانه است.
بنابراین،نمیتوان دراین فرایند تاریخی و توضیح نظری آن رابطه مدنظر نظریه ساختاربندی را نشان داد؛رابطهای کهمستلزم پذیرش تعامل دو سویه ساختار و عاملیت است.
پارکر بااختصاص صفحاتی چند از کتاب خود به تبیین نسبت بین مارکسیسم و نظریه ساختاربندی درنهایت مانند سایر نظریهشناسان این قلمرو نظری قرائتهای متفاوت مارکسیسم را متضمن تعابیرو تقابلهای متفاوت با نظریه ساختاربندی میداند و نهایتا نظریه مارکس را همراه با انشقاقاتدرونی آن(مارکسیسم ساختاری و علمی در برابر مارکسیسم اومانیستی)دربردارنده نوعی نگرشساختاربندی و ارادهگرایی مشروط میبیند.
به عنوان مثال بوردیو با در کنارهم نهادن سه مفهوم ابرام عمل{P3P}،موضع و خصلت{P4P}،و در نهایت خلق و خوی{P5P}بین آنها فرایندیبالکتیکی متصور میشود که نهایتا برای کسب انواع سرمایهها،معنای حقیقی مییابد و اساسا ازرهگذر همین فرایند است که آنچه بوردیو آن را«تاریخ عینیتیافته»،یا«تاریخ عینی»مینامد {P(1)- ecitcarp P} {P(2)- gnimoceb P} {P(3)- tcarp fo ycnegru P} {P(4)- noitisopsid dna noitisop P} {P(5)- sutibah P}"