خلاصه ماشینی:
"آیا حتا اگر نقابهای بسیار نیچه را برنداریم از حرکت لبهای او همین اراده خوانده نمیشود؟میگوید:«بدون شعر، انسان هیچ چیز نبود و با آن تقریبا خداگونه بود»11نیچه پیامبر خدا شدن نیست؟(روزی یکی از نقابهای او را باید اندیشید:نیچه خود را با چهرهء پیامبران-زرتشت و مسیح-ظاهر میکند؟)شعر نیچه منظومهء اندیشهء اوست: جهان مأوای انسان؛و در این مأوا،نبرد انسان بس سیارو ابر انسان خدا.
چه فکر وحشتآوری!در دنیای بازگشت ابدی،هر کاری بار مسئولیت تحملناپذیری همراه دارد و به همین دلیل نیچه اندیشهء بازگشت ادبی را سنگینترین بار میدانست41)اما جهان همین است و ما در آن زندهایم،پس در اکنون خود باید بود بییادمانهای دیرین،حتا بییادشان: چه ما را به رشتهء امیدی چنین پیوست؟ که هنوز هم،نشانهها را برمیخواند آن نشانهای رنگ رو رفتهای که زمانی عشق نگاشت؟)(ص 501) بیجهت نیست اگر شعر او گرم از بودنیهای واقعی جهان است؛از آنچه هست:خاک،مار،انسان، آذرخش،صنوبر،دریا و هر آنچه از این دست به تندرستی در شعرش میایستند و کاردستیهای آدمی چندان نوری در این میان نمییابند.
«خداوند پاسخی ابتدایی است، بینزاکتی با ما متفکران است؛اساسا حتا یک ممنوعیت ابتدایی برای ما:نباید بیاندیشی!»32 آنجا آشتی فرمان م راند و لذت ناب سینهها در همسایگی خدا میزیند و دیگر بار رؤیای پرامید جوانی از دل تار میگذرد(ص 542) نیایشی چنین از چه سینهای پر میکشد؟ خدای پاپ گرچه تندیس بیثمری در جایی سخت دور از انسان و جهان است و انسان را از مسمومیت و فساد نمیرهاند اما همو(و درواقع واپسین ذرهء وجود هر انسان،دیوانگی است و آنکه همهء خود را نثار کرده باشد به آن میرسد."