خلاصه ماشینی:
"جنبه بسیار درخشان آثار آدورنو،که دربردارندهی وجه اثباتی و رویکرد سیاسی رادیکال نیز هست،همان نقد به یادماندنی، ریشهای و روشنگرانه او علیه بازی منطقی کارل پوپر و نشان دادن بیمایه و تکراری بودن نظر ابطالپذیری این فیلسوف است و قرار گرفتنش در لباسی از جملهپردازیهای سادهگویانهی فلسفینما بود.
وقتی او میخواهد ناتوانی درونی هنر این شیوهها را بیان کند و وقتی به نوعی سوررآلیسم اعلام نشده و اکسپرسیونیسم روی میآورد،آنچنان فلسفه و کار هنری را در منگنه قرار میدهد که اصلا معلوم نیست پس چرا باید اثر هنری خلق شود.
» من گمان میکنم آنچه آدورنو به عنوان انتقاد اساسی به خود و بخشی از مکتب فرانکفورت درک کرده بود،که همه از دوری از کردار برمیخیزند،نه تنها ایراد اساسی این بخش از مکتب(و نه بخش مارکوزهای)را تشکیل میدهد بلکه نشان میدهد که چرا در واقع اجتناب وسواسآمیز و انزواگرایانه او از فرهنگ توده و هنر بازار،چیزی از مسائلی چون ایدآلیسم سوسیالیستی را حل نمیکند و راهی هم بهسمت رآلیسم نو به اضافه فعالیت هنری نمیبرد.
از نظر کارل مارکس خبر جزمی ولی زندهی این یگانگی به خاطر آن است که امکان پایداری برای عمل وجود دارد حتی اگر عمل تحقق نیابد.
اما آدورنو میگوید امروز جنبه مخالف این گفته فراگیر شده است:کسان بهسمت عمل میروند برای آنکه امکان عمل وجود ندارد.
از نظر آدورنو مارکس در بیان یگانگی منطقی و دیالکتیکی بین عمل و نظریه از آنرو با اقتدارگرایی صحبت کرده است که خود چندان به آن اعتقاد نداشت."