چکیده:
بحث در مورد قدرت را با یکی از رایج ترین تعاریف آن آغاز می کنیم. قدرت بمعنی توانایی فرماندهی و یا در اختیار گرفتن رفتار دیگران است. یعنی بتوانیم دیگران را وادار به عملی سازیم که می خواهیم انجام دهند. از این تعریف دو بعد اشتقاق پیدا می کند.
1- این فرد که فرد یا گروهی با استفاده و کاربرد زور دیگران را وادار به انجام کاری کند که می خواهد.
2- این که فرد یا گروهی با استفاده از اقتدار مشروع خود دست به چنین امری بزند (تایلور 1999، ص 74) در این صورت باید دید که مبنای این مشروعیت چیست.
جامعه شناسان کلاسیک مانند مارکس وبر و جامعه شناسان معاصرتر مانند پارسنز، پرگر، لوکز، میلز و دیگران به بحث درباره قدرت و این دو بعد پرداخته اند در این مقاله کوشش خواهد شد تا این دو بعد یعنی قدرت بعنوان زور و قدرت بعنوان اقتدار مشروع را از دیدگاه جامعه شناسان کلاسیک و معاصر مورد بررسی قرار دهیم...
خلاصه ماشینی:
"اما تمامی این ابعاد از طریق سازماندهی عقلانی پدید میآید(نیز،بت 6691 ص 341،پارسنز،7491،ص 333-433) قدرت کاریز ماتیک از جانب دیگر در اختیار فردی قرار دارد که دارای نوعی جذابیت جادویی یا جذابیت فوق العاده شخصی است و میتواند بر آن مبنی به مردم دستور دهد و آنها از او اطاعت میکنند.
در واقع پارسنز به شرایط واقعی بروز خشونت و اعمال زور که در سطح یک کشور یا حتی میان دولتها میتواند واقع شود و ظاهرا هم جنبه مشروع دارد توجهی مبذول نمیدارد7بطوریکه امروزه نه تنها قدرتمندان در درون یک جامعه توانایی اعمال اراده خود را بر دیگران دارند، بلکه رابطه کشورهای قدرتمند هم با کشورهای ضعیفتر برمبنای اعمال زور و جباریت است.
یعنی پرگر علی رغم متمایز ساختن این دو نوع نظام حکومتی و شکل قدرت در درون آن معتقد است که جامعه مدرن بسوی افزایش حقوق مردم در مقابل قدرت حرکت میکند.
اینکه این نوع اعمال زور مثلا نسبت به ناراضیان از نظام کمونیستی در درون این کشورها و یا تحت فشار قرار دادن کشورهای اقماری و حتی لشگرکشی به آنها تا چه حد میتواند مبنای مشروع داشته باشد،قابل سئوال است به همین دلیل لوکز و دیگر پیروان نظریه تندروتر قدرت اشاره میکنند که در دموکراسیهای معاصر غربی نه تنها منافع بسیاری حذف شده است بلکه استفاده مخفی از قدرت باعث میشود که مردم منحرف شوند و ندانند که منافع واقعی آنها در کجا نهفته است."