چکیده:
نمایش رادیویی اغلب به عنوان یک اثر هنری ناکامل یا«نابینا»تلقی میشود زیرا تنها از طریق صدا به خلق جهان میپردازد.به نظر من،اتهام ناکامل بودن نمایش رادیویی مبتنی بر برداشتی تجربهگرایانه است که براساس آن، احساس به عنوان دریافت وجوه متمایز انطباع حسی تلقی میشود.باوجوداین،پدیدهشناسی نظریههای دیگری را در مورد احساس مطرح کرده که از اهمیت خاصی برای این پژوهش برخوردار است.این نظریهها به بازسازی شناخت میپردازند و از این لحاظ نقشی محوری در تبیین پدیدهشناسی از بیان هنری ایفا میکنند.اهمیت پیوند پدیدهشناختی میان شناخت و بیان،در این نهفته است که این پیوند میتواند اساس و مبنایی برای ارزیابی محصلتر از زیباییشناسی نمایش رادیویی مهیا کند.از دیدگاه پدیدهشناختی،«ناکاملبودن»ادعا شده در مورد صدا تبدیل به نمونهای از فرایندی میشود که به واسطهی آن عناصر مادی در یک اثر هنری برای بیان جهان با عناصر دیگر کنش متقابل دارند یا بدان اشاره میکنند.در این مقاله:1.نشان میدهم که چگونه تبیین«فراخوانی» مرلوپونتی از حواس،اتهام«نابینابودن»را به چالش میگیرد؛2.آشکار میسازم که چگونه نمایش رادیویی تعاملات زیباییشناختیای را به انجام میرساند که از دیدگاه نظری مرلوپونتی و دوفران،برای بیان هنر قطعیاند؛ 3.بیان میکنم که چگونه برخی از ادعاهای من در مورد زیباییشناسی نمایش رادیویی با تبیینهای اخیر در مورد استعاره در موسیقی تأیید میشوند.
خلاصه ماشینی:
"فرض محوری پدیدهشناسی این است که تجربه دارای یک ویژگی پرسشگرایانه است یعنی:تجربه،درک یک محتوای نمایان شده نیست بلکه نوعی جستوجو و کاوش است، همانطور که پرسش مطرح میشود و مجموعهای از پاسخهای ممکن را معین میکند،نحوهی رویکرد قوای ما به جهان نیز چیزی را که برای ما رخ میدهد شکل میبخشند.
61 کل استلزامات این پدیدهشناسی احساس برای درک نمایش رادیویی وقتی آشکار میشود که ویژگیهای«اشارهکردن»یا«گشودگی به جانب»که متعلق به تجربهی حسی هستند در زمینه و بافت زیباییشناسی پدیدهشناختی در خصوص ویژگی فراخوانی نمایش رادیویی و نیز ناکامل بودن آن در نظر گرفته شود.
نخستین پاسخ عبارت از این است که:ما باید نسبت به استعارههای«مالکیت»که از سوی فرد انتقادکننده مورد استفاده قرار میگیرد محتاط باشیم زیرا سخن گفتن دربارهی«دادن»و«داشتن»تصاویر، احساس را تبدیل به چیزی میکند که شبیه ابژه و داده است-ابژهای که از جهان به آگاهی در میآید -اما این مدل از احساس میتواند معتبر تلقی شود.
البته عمیقتر شدن در این روابط و ترسیم آنها بر عهدهی مقالهی دیگری است اما آنچه در اینجا میتوان گفت همان تزی است که نظریهی مرلوپونتی را از نظریهی سوسور و لانگر متمایز میکند:از نظر مرلوپونتی،پیوندی که اجازه میدهد امر مادی یا پدیداری،معنا یا احساس را بیان کند به عنوان جنبهای از ساختار هستیشناختی و ساختاری که «جهان را آشکار میسازد»تلقی میشود که به واسطهی آن،هر جهت حسی در ذات خود یک گشودگی به جهان و جهتهای دیگر است و به آنها اشاره میکند."