خلاصه ماشینی:
"هم خودش خواند هم خانمش-پری منصوری-بعدا آقای کیانوش تلفن کرد،گفت بیا باهم صحبت کنیم برای من خیلی جالب بود.
-آنوقت از بین اینهمه رمانهایی که میخواندید؟ من فکر میکنم،ژان کریستف بیشترین اثر را روی من گذاشتهبود جان شیفتهاش را خواندم و بقیهی کارهای رومن رولان،زندگی بتهوون و چون خودم هم موسیقی میدانستم بتهوون را خیلی دوست داشتم و خوب رومن رولان هم،همه کارهایش با یک زمینهی موسیقی همراه است.
-کی از ایران رفتید؟ بعد از اینکه جنگ عراق شروع شد و این مسئله حجاب پیشآمد،من چون دوتا دختر دارم، چون هم شوهر من انگلیس تحصیل کرده هم من خارج تحصیل کردهبودم،فکر میکردیم ممکن است امکانات بهتری برای بچهها باشد.
آدم دقیقا نمیداند ولی حدودا هفت سال بود که من این کتاب را شروع کردهبودم.
اتفاقا خیلیها به خاطر اینکه این راوی زن است و اول شخص تصور میکنند زندگی خود من است حتی خانمی خیلی اصرار داشت بگوید این زندگینامهی خود شماست.
بهرحال آدم یک احساس،چیزهایی را که تجربه میکند از نظر احساسی مسلما از آنها تأثیر میپذیرد ولی اینکه دقیقا زندگی خودش را بیاورد،هیچوقت برای من راحت نبوده که از زندگی شخصیام بنویسم.
برای من این جالب بود که خیلی تلفن میشد برای مصاحبه و اتفاقا یکدفعه با خواهرم که بودیم،او گفت برای من خیلی جالب است که آدمهایی مثل مارکز چه کار میکنند!گفت:خوب تو یک رمان نوشتی.
-حالا اینکه دور از ایران هستید خودش کمک میکند که یکمقدار راحتتر باشید ولی اینجا شدید گرفتار میشدید و اصلا ممکن بود اشتباه شود."