خلاصه ماشینی:
"پروژهی آدورو هموغم و نیروی خود را عمدتا صرف بیاثر ساختن این بیحسی،یا بنا به واژهای که آدورنو مکررا از آن استفاده میکند،بیاثر ساختن آتاراکسیا میکند-یعنی هدف پروژهی آدورنو عمدتا رستگارسازی یا جبران همین کرختیای است که در پروژههای مدرن،بورژوایی و روشنگرانه برنامهریزی شده است،خواه این پروژهها زیباییشناختی باشند،خواه علمی؛و یا از آن جا که«رستگار ساختن»پژواکی بیش از حد منجیگرایانه دارد،باید گفت هدف پروژهی آدورنو،بنا به واژگان خودش، بنا به اهداف«انتقادی»و«مفهومی»،«نجات»نیروی احساساتی و تأثراتی است که عموما و به شکلی تجویزی سرکوب میشود،آن هم از طریق در هم شکستن تفکر و احساس در فرهنگ امروزی.
به هرتقدیر،مشارکت و دلالتهای ضمنی تأثرات در«گفتارهای-حقیقت»در نوشتههای آدورنو حضوری فراگیر و شایع دارد-به عنوان مثال،در تشابهات و همگونیهایی که آدورنو میان فلسفه و موسیقی برقراری میسازد و به طرز حیرتآوری در آثارش نمونههای فراوانی دارد:در خود عنوان فلسفهی موسیقی مدرن،در توضیحات و پژواکهای فراوانی که از هگل در قطعات جستار بتهوون دیده میشود،و در نقلقولهایی مانند آنچه در ذیل میآید که برگرفته از مقالهی دوران آغازین کار آدورنو،«در باب موقعیت اجتماعی موسیقی»،است: موسیقی شکلی بهتر خوادهد بود چرا که به صورتی ژرفتر قادر به بیان اضطرار و مقتضیات وضعیت اجتماعی است؛مثلا از طریق تعارضات زبان صوری مختص خودش و همچنین از خلال زبان رمزگذاری شدهی رنج،فراخوانی برای تغییر[وضعیت موجود]ارائه میکند...
اما این فرضیات،در بسیاری جاها،به شکلی عامتر مطرح میشود؛مثلا در این قطعه که برگرفته از مقالهی«آراء جامعهی توهم»(1961)که در دوران متأخر کار آدورنو نوشته شده است: لحظه یا دقیقهای که در روانشناسی کاتکسیس نامیده میشود،یعنی سرمایهگذاری عاطفی و تأثری اندیشه در ابژه،امری درونی و فطری برای تفکر نیست،امری صرفا روانشناختی هم نیست،بلکه شرط حقیقت آن است."