خلاصه ماشینی:
"پس کاربرد این ضمیر و تکرار آن در آغاز دو مصرع 6 و 7:«من غریبانه به این خوشبختی مینگرم/من به نومیدی خود معتادم»این نکته را برجستهتر مینمایاند که برخلاف بند نخست(و نیز به طورکلی، بندهای فرد)که موضوع آن،توصیف دنیای برونی است،در دو مصرع مذکور افکار شاعر به سوی دنیای درونی خود باز میگردد و نگاه او،نگاهی دروننگر یمشود.
اما در اینجا سخنگوی شعر از حالت انفعالی خود جدا میشود و حتی با آن بسیار فاصله میگیرد:او اکنون خطری را گوشزد میکند(مصرعهای 5-4 و 9-8)،هشدار میدهد(مصرعهای 27-26)،واکنشی دارد و واکنشی نیز از مخاطب خود،میطلبد(مصرعهای 23 تا 25).
اما در نادر مواردی که جمله در طول دو مصرع امتداد مییابد،مثلا در مصرعهای 21-20:«پشت این پنجره یک نامعلوم/نگران من و تست»یا 25-24:«و لبانت ار چون حسی گرم از هستی/به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار»،واژهای که در پایان مصرع اول قرار میگیرد،همواره واژهای است که از نظر مفهومی اهمیت بیشتری دارد.
شایان ذکر است که تنها جملهء بدون فعل شعر،که از این نظر با تمام جملات دیگر در تباین قرار میگیرد و به دلیل اختصار،تقطیع و علائم نشانهگذاری،برجستهسازی میشود49،احتمالا به خودی خود یکی از جنبههای جهانبینی شاعر را منعکس میسازد.
درحقیقت زمانی که فروغ میگوید:«من غریبانه به این خوشبختی مینگرم» (مصرع 6)چنین به نظر میرسد که خوشبختی شیئی یا عنصری است ملموس و قابل رؤیت،و نیز ناآشنا و غیرمنتظر،که گویندهء شعر تا حدودی خود را با آن بیگانه میبیند.
اما آیا باید عشق را به همان مفهوم محدود،متداول و مادی تفسیر کرد؟پاسخی که فروغ آگاهانه به این پرسش میدهد،تأویلی دیگر را نیز میسر میسازد: «آدم تنها در برابر این قانون[قانون مرگ]است که احساس حقارت و کوچکی میکند."