چکیده:
موضوع محوری این مقاله مقایسه شبرنگ بهزاد،اسب شگفانگیز سیاووش،با پگاز اسبی شگفت در اسطورههای یونان است.شباهتهای بسیار این دو اسب و صاحبانشان و نیز تفاوتهای آنها مطرح شده است. دربارهء شبرنگ درنگ و تأمل بیشتری شده،ابتدا انطباق نام شبرنگ بهزاد با نام سیاووش مورد بررسی قرار گرفته است و سپس این مسأله طرح گردیده که اگر سیاووش در آتش سوخته است برپایهء این باور استوار بوده است که«بر بیگناهان نیاید گزند»چگونه است که اسب او در آتش نمیسوزد؟به فراخور که در اسطوره و حماسه میتوان جست،به این پرسش پاسخ دادهه شده است.در پایان ارتباط کیخسرو و شبرنگ مورد بررسی قرار گرفته و سرانجام آخرین نشانههای حضور شبرنگ در داستان نموده شده است.
خلاصه ماشینی:
"سیاووش راز آفرینش خود را اینگونه نزد سودابه برملا میکند: مرا آفریننده از فر خویش چنان آفرید ای نگارین ز پیش (شاهنامه،ص 763،ب 892) اما او را به راز داری میخواند: تو این راز مگشا و با کس مگوی مرا جز نهفتن همان نیست روی (همان،992) در بندهشن از ارتباط این اسب با آتش سخن به میان آمده است و البته با نام اسب کیخسرو از آن یاد شده است.
سیاوش چو با جفت غمها بگفت خروشان بد و اندر آویخت جفت رخش پر ز خون دل و دیده گشت سوی آخر تازی اسبان گذشت بیاورد شبرنگ بهزاد را که دریافتی روز کین باد را خروشان سرش را به بر در گرفت لگام و فسارش ز سر بر گرفت به گوش اندرش گفت رازی دراز که بیدار دل باش و با کس مساز چو کیخسرو آید به کین خواستن عنانش تو را باید آراستن ورا بارگی باش و گیتی بکوب چنان چون سر مار افعی به چوب از آخر ببر دل به یکبارگی که او را تو باشی به کین بارگی (شاهنامه:544،ب 0122-3022) و شبرنگ چه هوشمندانه این پند را میپذیرد و بر آن دل مینهد تا بدان گاه که کیخسرو بعد از بالیدن و از سر گذراندن دشواریها،به سراغ او میرود.
بر انگیخت شبرنگ بهزاد را که دریافتی روز کین باد را میان بسته با نیره و خود و گبر همی گرد اسبش بر آمد به ابر (شاهنامه،مسکو،309 ب 995-895) فرود آمد از اسب شبرنگ شاه ز سر برگرفت آن کیانی کلاه به رهام داد آن گرانمایه اسب پیاده بیامد چو آذر گشسب (همان،ص 509:ب 266-166) در این جنگ بعد از خونریزها و کشاکشها سرانجام افراسیاب کشته میشود و نیکی بربدی پیروز میگردد."