خلاصه ماشینی:
"در امریکا به گروههای سیاسی چپ میپیوندد،دکترای خود را میگیرد،به ایران برمیگردد،به عنوان استاد به استخدام دانشگاه ملی درمیآید، به زندان میرود،از زندان آزاد میشود،در جریان انقلاب در ایران میماند،بعد از انقلاب به استادی دانشکده حقوق دانشگاه تهران درمیآید،مدتی میماند،محیط را غیرقابل زندگی برای خود و خانوادهاش میبیند،از تهران خارج میشود به کالیفرنیا میآید و در آنجا به تدریس میپردازد و خانوادهاش نیز پس از چندی به او میپیوندد.
میلانی همچون دوربینی با لنزی قوی وقایع را از سن پنج شش سالگی با جزئیات در ذهن خود ضبط میکند و بعدها آنها را با احساسی عمیق که خود آن را«غم غربت» مینامد و با دانش و فرهنگ پربار خود میآمیزد که نتیجهء آن اثری خواندنی و چشمگیر است.
او میگوید: وقتی که اطاق ما نامرتب ود مادرم به ما چنین هشدار میداد،«این اطاق است یا محلهء جهودها؟»و در حقیقت در اوائل قرن در تهران محلهای مخصوص یهودیان بود که بیشتر آنها در آن محله زندگی میکردند.
میلانی از فعالیتهای سیاسیاش در امریکا در دوران تحصیل،از بازگشتش به ایران و از استخدامش صحبت میکند و بالأخره از اوضاع و احوال سیاسی ایران در دههء قبل از انقلاب و فساد طبقهء حاکم در آن زمان چه زیبا و واقعبینانه سخن میگودی: بزرگراه شاهنشاهی برای من استعارهایست از فساد این طبقه(طبقهء حاکم).
»به راستی که این گفته در مورد به زندان افتادن میلانی و وقایع زندان که با دقت و نکتهسنجی نقل میکند چه منطبق و سازگار است.
میلانی دربارهء سایر همزندانیان خود که اتفاقا بیشتر سران حکومت فعلی هستند مطالبی دست اول نقل میکند که بسیار آموزنده است."