خلاصه ماشینی:
"بوف کور جابه جا از پیوند راوی که شب و روزش را به نقاشی روی قلمدان میگذراند و همیشه هم یک درخت سرو میکشد-که زیر آن پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیهای هند نشسته است و دختری با لباس سیاه چنین خورده گل نیلوفر کبودی به او تعارف میکند-با دنیای رازآمیز روح،با دریای بیکرانی که صورتهای همیشگی و همیشه بازگردندهء خیال از آن برمیخیزند نشان دارد.
در نمودار صفحهء بعد«دو نیمه شدن»های چند لایهء Ego در روانشناسی یونگ،ارزش و اهمیت آنها در فرآیند خویشتنیابی و بازتاب این گسست و پیوست در شبکهء درهم تنیدهای که شخصیتهای بوف کور را از هم میگسلاند و بهم پیوند میدهد،در چهار مرحله نشان داده شده است.
دربخش دوم کتاب زن لکاتهء راوی اگرچه گاه با مهری مادرانه و دستی نوازشگر به سراغ راوی میرود طمع آرامش بهشت گونهء زهدان مادر را به او میچشاند(آرزوی ناخودآگاه مبتلایان به عقدهء اودیپ)اما به روی همهء جلوههای مردانهای که راوی در کینورزی با پدر به تاریکترین گوشههای ناخودآگاهی پرتاب کرده است آغوش میگشاید و با مرد قصاب(که از نظرگاه فروید تمثیلی از ترس راوی از اخته شدن است) و پیرمرد خنزر پنزری(که همان پدر راوی ست)در برابر چشمان او به بستر میرود.
مقاله حاضر چکیدهء مطالبیست که به مناسبی دیگر برای سنجش تأثیر روانشناسی بر ادبیات قرن بیستم و اهمیت گزینش«نظرگاه»در بررسیهای روانشناختی تهیه شده است که گاه چون در مورد بوف کور هدایت سیمای روانی( Psychological portrait )کاملا متفاوتی از کتاب و شخصیتهای آن به دست میدهد."