خلاصه ماشینی:
"»و ناهمخوانی دو عنصر"صبح"و"تاریکی"در سطح کلام همان بذری را در ذهن خواننده میکارد که،مثلا،عنوان«صبح دروغین»در شعری به همین نام از نادر نادرپور:چیزی چنانکه باید باشد نیست!این ناهمخوانی،در تضاد با تصویر ذهنی نویسنده از صبحگاهان میهن خویش که همچنان تلویحی میماند و هرگز بیان نمیشود،خودبهخود برای القای دریافت ذهنی او از این واقعیت که او به جای دیگری تعلق دارد،کافی است.
19 سفر در خواب داستان همین سنگچین خم تپهء دوستی است و راه بسته،داستان حسرتآلود پایان یافتن یک رفاقت آرمانی،که اینک خاطرهء آن در فضای غربت راوی سربرمیکشد،و یک بار دیگر او را در برابر واقعیت محال بودن بازگشت مینشاند و از او میخواهد تا میان«حسرت ویرانگر»سوگواری بر گذشتهء از دست رفته از یک سو و«حسرت التیامبخش»پذیرفتن آن عدمامکان و تصعید معنای نهادین آن به سطحی دیگر از ذهن،از سوی دیگر،یکی را برگزیند و با آن زندگی خویش را در غربت بازسازی کند.
»و از راهنمای روزگار دیده که،همراه با او،اکنون گویی«بر آب میراند،»جوابی میشنود که پایانبخش روایت و داستان و کتاب سفر در خواب است:«آری،اما دیگر نیست،آب را که میبینی چه آسان میآید و چه زود میگذرد و تو را به خانه خواب میبرد!» سفر در خواب را میتوان نقطهء اوج سیر و سلوکی دانست که با مسافرنامه آغاز میشود،در گفتوگو در باغ از پیچ و خم مکاشفهای همیشه در حال حدوث میگذرد،و در اینجا به منظری دست مییابد که از آن میتوان،به مدد خرد ؟؟؟،حافظهء تاریخی،و آگاهی از واقعیت معاصر بودن با زمانهء خویش،با ؟؟؟ باز و دلی خالی از حقد و کین و حسرت بیمارگونه،در گذشتهء شخصی بگریست،گیرم اندوهی سبکبار،مهوار،این همه را در هالهای ناشناختنی پوشیده باشد."