خلاصه ماشینی:
"انگار که این،فیلم مستندی است درباره مکانها، خود بازیگران و تاریخ با هراس از مرگی که میتوانست پیش از پایان گرفتن اتمام فیلم در اختیار من قرار داده بود.
خصلت غریب فیلمهای رهنما دلمشغولی اوست به تاریخ اما مسئله که فقط در رابطه با گذشته نیست؛نیز کوششی است برای دستیافتن به هویت تاریخی که امروزه دیگر سخت پیش پا افتاده مینماید.
آمیزش گذشته و حال،یکسان انگاشتن تآتر و زندگی در سیاوش در تختجمشید و نیز چندگانگی (Poly Phonie) در بیان سینمایی پسرایران از مادرش بیاطلاع است بیشاز اندازه پیچیده به نظر میآیند.
این برداشت با اندیشه رهنما و یا با آن بخش از سینمای مدرن تفاوت دارد که با ارادهای خلل ناپذیر هر دادهای را زیر سؤال میبرد:سینما،معنا،تاریخ؛ارادهای که امروز تلاشی ذهنی به نظر میآید برای دربرگرفتن زندگی و دنیا.
تکرار و این زمانی کردن تاریخ؟اینکه هرگز نمیتواند چیزی بیشاز نمایش و تآتر باشد وگرنه به صورت نقاب،فراموشی تفاوتها و رازآمیز کردن گذشته در میآید-که در تکرار-خواهان رازآمیز کردن زمان حال است.
برای مجسمهای ساکن که تنها روی صحنه دارای زندگی است،این دستهائی که در تمام طول فیلم مینویسند و از پرسشی به پرسشی دیگر جهت حرکتی را دنبال میکنند،این دستهائی که انگار به مجسمه ساکن و بیدست هدیه شدهاند،لازمند تا این مجسمه زندگی یابد.
3کوشش او-همانگونه که در فیلم بیماری تاریخ نامیده میشود-برای اینکه گذشته را به زندگی بازگرداند تا دریچهای باشد برای پرسشها،به همان مشکلاتی بر میخورد که قهرمان نمایشنامه در عمل تاریخیش دارد.
رهنما با روایت چگونگی اجرای یک نمایش،بخشهایی از زندگی خود و مشکلاتی را که برای تهیه نخستین فیلم بلندش با آنها مواجه شده است بیان میکند."