خلاصه ماشینی:
"پیراندلو، به مناسبت شصتمین سال درگذشت او «نقاد بزرگ جوانی ماکیا پیچیدگی خارق العادهء آثار پیراندلو را در دنیایی غیر قابل زیست بیان میکند.
زندگی در برابر تخیل قد علم کرده،نظر تحقیرآمیز او را نسبت به هرگونه حقیقت ظاهری،تصریح مینماید و بدین ترتیب آیا صحنهء استعفای ادوارد هشتم که به ظاهر شایستهء تئاتر پیراندلو نمینمود، به راستی تا به این اندازه با فلسفهء او تضاد داشت؟ماهیت وقایع در منطق ما تماشاگران،تغییرپذیر است.
و به زندگی در روم ادامه میداد؛با همت بسیار در جستجوی کسب شهرت بود.
اگر انسان نتواند چنین نیروی فزایندهای را که ممکن است ابعاد شیطانی بیابد و به جنون کامل درآید،در نظر بگیرد،قادر نخواهد بود که پیراندلو و آثارش و علل کامیابی و شهرتش را درک کند.
بدبینی پیراندلو زادهء زندگی بود نه مرگ؛منظورم،آگاهی از مرگ است.
نویسنده در برهه زمانی آن را نوشت که خود بر سر دوراهی زندگی شخصیاش قرار گرفته بود:میتوانست یا«کارهای» بشود و یا«هیچکاره».
اما اگر او قدم بدین راه گذارد و فساد شهر روم را که یادآور انحطاط بیزانس بود از زبان شخصیتی بینام و نشان و بیگانه به محیط،وصف کرده بود،مقلدی بیش به شمار نمیآمد.
»البته پیراندلو تا این حد پیش نرفت اما معمولا در نخستین شب نمایش آثارش،در آن شبهای پرآوازه و پرشور و تا حدی انقلابی،تماشاچیان را نیز به بازی میگرفت.
قضیه از چه قرار بود؟چگونه تماشاچیان عامی و کمفرهنگ که عادت به شنیدن اشعار زیبا و کلمات غنی و پیچیده نداشتند،چنان شیفتهء سخنان و طنز آن تئاتر نوین گشتند؟شاید به دلیل آنکه درد و رنج و کابوس زندگی خود را در آن منعکس مییافتند."