خلاصه ماشینی:
"دوچرخهساز در جایی که افرا را همچون«سایه»پشتسر خانم شازده-و در حال حمل وسایل او-میبیند به خود میگوید:«حیف که خانوم شازده یه سفارش دندون گیر به ما داده،که چهار ماه اجارهمون از بغلش در میآد»(ص 54)و نیز گفتههای سرکار خادمی زمانی که پی میبرد خانم شازده افرا را دزد نامیده است«چی؟خانوم شازده؟صاحبخونهی خودم؟نه-منو قاتی نکن،من بازنشسته شدم و این شکایت بهم مربوط نیست»(ص 65)اقدامی با ان همه حسابگری از خانم شازده«خورده»ی پول خرید را نمیگیرد و اشزده کوچیک مجبور است تمامی علایق و خواستههایش را به خاطر تحکمهای او سرکوب کند.
خانم شازده و دوچرخهساز هردو در مورد مسائل انسانی،با ادبیات دادوستد صحبت میکنند؛دو چرخهساز برای مردی که«زبونش بند بیاد»پیش از اینکه خودش عاشق شود،«یه پول سیا»هم نمیداده و خانم شازده میپندارد:«اون[افرا]وارث همهی القاب ما رو به مهندسی دروغی فروخت» (ص 28)آنها،هردو-این«منش سوداگرانه»ی بالقوه را به حالت بالفعل درمیآورد؛خانم شازده لابهلای حرفهایش به سرکار خادمی میگوید: «هم قطارهات-غیبتشون نباشه-همیشه دست بگیر دارن؛اونم چه جور!»(ص 04)که نشان از «رشوهده»بودن او است و دوچرخهساز نیز بچهها را«میخرد»تا افرا را«هو»کرده،بدین ترتیب آن چه که«مال»او نیست.
آیا همین بچهها شاگردهای افرا،قرار نیست آیندهء این محله باشند؟واضح است که هر پیشرفت و حرکتی انگ است زیرا قرار است همه«درجا»بزنند؛ دوچرخهساز نیز که عاشق خانم معلم شده،بهجای آنکه بکوشد برای خود«سوات»،«خونه زندگی» یا«اسم و رسم»دست و پا کند،دل به فقر و تنگدستی افرا خوش کرده است؛«بازم از یه درس اضافی میره اون یکی."