خلاصه ماشینی:
"این بحث اول است در حوزهی نسبت تاریخ با معرفتهای دیگر،همانطور که شما هم به درستی به کار بردید،و من هم ترجیح میدهم به جای علوم دیگر از معرفتهای دیگر سخن بگویم،چرا که تاریخ با حوزههایی مانند فلسفه و ادبیات سروکار دارد که اطلاق نام علم به آنها درست نیست.
به نظر شما سطوح تأثیر و ارتباط تاریخ و علوم دیگر کجاست؟آیا میتوان با دقت این سطح را تعیین کرد؟آیا در پارادایمها تغییر ایجاد میکنند؟آیا نظریهی جدید تولید میکنند؟یا مورخین فقط منتظرند که علوم دیگر نظریهپردازی کنند و آنها این نظریه را به کار بندند؟آیا اگر نظریهای را از خانهی خود بیرون بیاوریم و در مطالعات تاریخی استفاده کنیم، آنرا بیوجه نکردهایم؟آیا مانند برخی از محققان بدون آگاهی دقیق از شیوهها و روشهای نقادانه و موشکافانه مورخان،مجازیم با چند ارجاع ناقص به چند منبع دست دوم کار خود را تاریخی نام دهیم؟ اگر قرار است همکاری بین حوزههای معرفتی انجام گیرد،سطح این همکاری چیست و در چه نقطهای این دانش به پیوند میرسند؟ دکتر فرهانی:من بخشی از این سؤال را در صحبتهای قبلی توضیح دادم.
در سطح نظریه، آنچه امروز مطرح است،و در برخی دانشگاهها،مطالعهی تاریخی اصیل و زاینده را،این وجه از مطالعه میدانند؛این است که پژوهشگر تاریخ حتما در مورد (case) مطالعاتی خود،یک چارچوب نظری داشته باشد،در آن چارچوب نظری تلاش کند که از یک نظریه استفاده کند و مطالعهی خود را به یک مورد بینا رشتهای تبدیل کند،شاخصهای بررسی خود را از نظریه بگیرد،و در مورد (case) مطالعاتی تاریخی این شاخصها را ارزیابی کند و درواقع،نظریه را به مثابه یک لباس بر اندام آن موضوع یا دورهی تاریخی بپوشاند و در نهایت به این نتیجه برسد که آیا با این بررسی جدید،آن نظریه اثبات میشود؟یک مورد اثباتی دیگر بر دیگر موارد اضافه میشود؟یا نه مباینتهایی وجود دارد و مطالعه به این ختم میشود که با این نظریه نمیتوانیم این دوره یا مورد را تفسیر کنیم."