خلاصه ماشینی:
"برجستگی اولیهء داستان در همین انتخاب سوژهء نوشتن و دغدغهء نویسندگی است و شکل بخشی هنری به این نزاع درونی؛نزاعی که از سطوحی ساده تا پیچیده،نخست نویسنده و آفرینش متن را با خود درگیر میسازد و سپس دامنهء آن از نویسنده و متن،به دنیای بیرون از متن و جهان بیرون از ذهن نیز سرریز میکند و به نزاعی عینی در سبکهای نوشتاری و جامعهء ادبی تبدیل میشود.
با چرخشی در نگاه و زاویهء دید،باید بگوییم تبدیل سوژهای ذهنی و منحصر به ذهن بزرگسال،به داستانی خوشتراش و خوشساخت برای کودک یا کار برجستهء ادبی است و باز کردن دایرهء محدود و بستهء ذهن مخاطب و جلب توجه او نسبت به مقولاتی که خارج از ذهنش اما در ارتباط تنگاتنگ با او،به زیست خود مشغولند،جای ستایش دارد،آشنا کردن ذهن کودکان ایران با مفاهیم و چالشهای مدرن زمانهء ما از طریق داستان و تأثیر بر گسترهء رشد و اعتلای فرهنگی روشنفکران کوچک دانشآموز که بستر معنوی توسعهء مدنی مدرن است،کاری نیست که بتوان از آن چشم بست.
» مداد قرمز ناگهان(تنها با این گفتهء موش که دندانش میخارد و باید او را بجود)،تحول شخصیتی پیدا میکند و به چرخش 180 درجهای میرسد و حسرت نوشتن یک قصه همچون قصههای مداد سیاه را میخورد و این فاصلهای است که نویسنده با آثار برجستهء خود دیوانه و چاه، خاله لکلک و عروسی گرفته است.
ترفند زیرکانهء نویسنده،نشان میدهد که او با ذهنیت داستانی خاص خود،قادر است بیانیه یا دفاعیهء خود را از نظام نویسندگیاش به شکل یک داستان کوتاه،موجز و کودکانه درآورد؛داستانی که هم مخاطب عام را به خود و هنرهای نوشتاری متوجه میسازد و ذهن او را درگیر با مفهومی تازه و نگاهی متفاوت میکند و هم در لایهء دیگر-و اصلی آن-مانیفست ادبی نویسنده است."