خلاصه ماشینی:
"مشکلی که از نظر عبد الله بیمعنی است: زیرا او موجودی زنده است و برای اثبات زنده بودنش،به جز همان شوق و ذوق به آموختن و مدرسه رفتن،نیازمند هیچ چیز دیگری نیست،اما ببینیم بوروکراسی و بوروکرات مابان،در پاسخ او چه میگویند:"عجب!اینکه آدم شناسنامه نداشته باشد،از نظر شما هیچ مشکلی نیست،نه؟" (صفحه 39) اما به راستی،ایراد از کجاست و چرا پس از آن که افراد در پشت میزی جا خوش میکنند،با انسانهای درمانده و نگونبخت،اینچنین برخورد میکنند؟آیا این امر به شخصیت آنها برمیگردد؟ بیتردید،پاسخ منفی است و نظام بوروکراتیک، الزاما آنها را بدین سمت و سوی میکشاند.
» (صفحه 53) واقعا آیا میتوان بهتر و آشکارتر از این،سلطه «مدرک»،«رونوشت»،«کاغذ»و«شناسنامه»را بر «آدم»بیان کرد؟آیا شگرد آشناییزدایی از حاکمیت «کاغذ»و«مدرک»را میتوان گویاتر از این به کار گرفت؟آیا بارها و بارها همه ما نشنیدهایم«آدمهای اسم و رسمدار»وبه آن توجه نکردهایم که این «اسم»و«رسم»از کجا آمده و چرا برخیها دارند و برخیها هم«بیاسم و رسم»و یا به قول عموزاده، «بیشناسنامه»و یا بیهویت ماندهاند؟ خیر الله و عبد الله،این جوان و نوجوان بینوا، با همه دوندگیها و جان سختیها،نه تنها موفق به دریافت شناسنامه و ثبتنام نمیشوند،تازه پس از درگذشت پدرشان درمییابند که پس از مرگ هم نویسنده،با توانمندی و قدرت طنز گیرایش در این قطعه،هنرمندانه هول و هراس ناشی از فشارهای عملی و روحی-روانی وارده به نوجوان بینوا را با زبان و لحنی متناسب با شخصیت عبد الله به تصویر کشیده است."