خلاصه ماشینی:
"این تصویر را در ذهنتان ساختید یا شما هم مثل من،یاد صحنهای از شب مردگان زنده ساختهی رومرو افتادید؟اینطوری احساس آرامش بیشتری میکنید و تصور اینکه این یک فیلم است، «نمایشی»ترش میکند یا برعکس،تصویر را ملموستر و تهدیدآمیزتر میگرداند؟به عبارت دیگر،آیا وحشت و دلهره را بیشتر به قالب ذهنیت شما درمیآورد،و حالا دیگر ذهنیت شما نیز از روی فیلم الگوبرداری میکند؟آیا آن بخش از ذهنتان که صحنههای وحشتآور را مجسم میکند خود را با ابعاد و ساختار فیلم،یعنی در واقع،فیلم داستانی وفق داده؟و اگر وفق داده،آیا عبارتسازی و استفاده از اصطلاحاتی که به«تصنعی»بودن معروفند،روشیست برای کنترل و لگام زدن بر ترس و اضطراب؟ یا نه،این روش فرایندی است که آنرا وحشتآورتر میکند؟و بعد تازه اگر اینگونه باشد،چرا آنرا وحشتآورتر میکند؟ حالا مجسم کنید که زامبیها به فیلم رومرو تعلق دارند و آن فیلم را دارند در سالن تاریک سینما نمایش میدهند.
ولی البته،منظور از این سکانس آغازین واقعی/تقلبی و یک سلسله اشارتهای مجازی درهم گره خوردهی در طول فیلم این است که مخاطب عشق دیوانه پیوسته تصویر و واقعیت را باهم خلط کند و بعد تا جایی پیش رود که به داستان واکنش نشان دهد و توهمات-دیوانهوارش-را باور کند؛و تمامی اینها به واسطهی یک سلسله اشارتهای کلامی و تصویری قرص و محکم به مطلب دکتر کالیگاری و درونمایهی غیر قابل اعتماد بودن ظاهر آدمها و خطر یک توهم کنترل شده ارتباط پیدا میکند که پیامدهای سیاسیاش قطعا در کار کارل فروند از کف نرفته بوده است."