خلاصه ماشینی:
"نسبت به خود،زیرا با آنکه پس از بیدار شدن از خواب و گفتوگو با مادر خویش علت واقعی رنجش خود را از پدر،چنانکه دیدیم،با مادرش در میان میگذارد،اما پس از پذیرفتن فرمان پدر و قبول مأموریتی که او در سیستان به عهدهء وی گذاشته است،در صدد توجیه رفتار خویش است و به مادر میگوید: و لیکن نباید شکستن دلم که چون بشکنی دل ز تن بگسلم کنون چون کشم سر ز فرمان شاه چگونه گذارم چنین پیشگاه او در مورد رستم و واکنشهای وی نیز،با همهء آگاهی اش به احوال رستم،دچار توهم است: خیال میکند اگر سواری«با فر و زیب»را پیش رستم بفرستد که «نگیرد ورا رستم اندر فریب» رستم آدمی کسی است که بپذیرد بیاید «به نزدیک ما/درخشان کند رای تاریک ما/به چربی دهد دست بند مرا/بدانش ببندد گزند مرا» .
اسفندیار اما گویی به آنچه انسان در اینجا و اکنون میکند و به کم و کیف شرایطی که عمل در آن انجام میگیرد،چندان اعتقادی ندارد،و دلبستهء حکم تقدیری است که از دید او گویی برگشت ناپذیر است: در پاسخ پدرش که به او میگوید لشگری گران با خود بردار و به سیستان برو،میگوید: گر ایدون که آید زمان فراز به لشگر ندارد جهاندار باز و در پاسخ نصایح مادر نیز همین را تکرار میکند: مرا گر به زاول سر آید زمان بر آنسو کشد گردش آسمان مادر زاری میکند و به او میگوید حال که قصد رفتن به سیستان داری دست کم سرنوشت کودکانت را با سرنوشت خود میامیز و آنها را در این راه به دنبال خود مکش،اما اسفندیار که خود را عقل کل میپندارد در جواب مادر میگوید: که نابردن کودکان نیست روی که چون کاهلی پیشه گیرد جوان بماند منش پست و تیره روان در سفر به سیستان،بر سر دو راهی،شتر پیشاهنگ در راه میخوابد و نمیخواهد پیشتر برود،اما اسفندیار که معتقد به تقدیر ولی شیفتهء تدبیر خویش است:بفرمود کش سر ببرند و یال تا مگر بد حادثه به همان شتر ختم شود و خود او از چشم زخم روزگار در امان بماند."