خلاصه ماشینی:
"فرصت این نوشته،آنقدر فراخ نیست که بتوان به تفصیل در باب شبه روایت و مقایسهاش با روایت کامل سخن گفت،اما به صورت کوتاه میتوان اینگونه تفاوت میان این دو را بیان کرد که اگر ما در یک روایت با مجموعهای از رخدادها روبهروییم که میتوان به صورت منطقی و براساس توالی زمانی، آنها را مرتب کرد،شبه روایت،ساختاری میآفریند که اگرچه بسیار شیه ساختار یک روایت کامل است،هیچگاه نمیتوان به صورت مشخص و واضح،مجموعه رخدادهای مضمر در آن را به تفکیک مشخص ساخت و به همین دلیل نیز بیش از آنکه بازگوکننده یک مجموعه اتفاقات باشد و بر این سلسله اتفاقات تمرکز کند،مبنای معناسازی خود را بر فضا یا شخصیتها قرار میدهد.
پرسشی که برای یک منتقد میتواند مطرح شود،این است که آیا این درهمآمیزی،با بافت داستان هماهنگ است؟آیا احمدی به خوبی توانسته به صورت ساختاری،این ویژگی اثر خود را در کار جا بیندازد؟قضاوت در این مورد را میتوان به خواننده هم واگذار کرد،اما آنچه میخواهم به آن اشاره کنم، این است که در اینجا احمدی از زبان خودش و نیز از فضای داستانی کار،برای توجیه این اتفاق استفاده میکند.
نقاشیای که پاک نمیشود،همان خیال و آرزویی است که از تخیلی بودن تهی شده و حالا برای راوی واقعیت دارد و به این ترتیب،احمدی به مخاطب تیزهوش خود نشان میدهد که این داستان در واقع روایتگر کشف قدرت خیال از سوی راوی داستان است و اینگونه است که ساختار کتاب،با تکمیل خود در این جمله نهایی،عملا بسته میشود و یک شبه روایت در سطح دوم دلالت خود،به خوبی روایتی دیگر میسازد که شاید هیچیک از عناصرش به تصریح در داستان گفته نمیشوند."