خلاصه ماشینی:
"اگر داستان کودک در درون کتاب،تصویری از کودک در داخل کتاب میسازد و ارائه میدهد،به این دلیل است که کودک بیرون کتاب را به چنگ آورد؛کودکی که به این راحتی به دست نمیآید»(رز 1984:2-1) وی معتقد است بزرگسالان،این کودک را در جهت مقاصد(و در واقع امیال)خودشان و بهعنوان قرارگاهی برای کتمان گسستهایی که ما را عذاب میدهد،میسازند:نگرانیهایی که درباره فقدان انسجام در ذهنیت خود داریم،نگرانیهایی که در مورد بیثباتی زبان داریم و نیز نگرانیهای ما درباره وجود(رز 16:1984).
به جای بحث درباره ریشهها،چنین رویکردی به طور عام میپرسد:چه چیزی ادبیات کودکان را امکانپذیر میکند-یا با استفاده از استعارهای که پیشتر به کار گرفته شد-چگونه با روش ویژه خود به داستان تبدیل شده است(استنتون راجرز 1992)وچگونه بعضی از داستانهای دیگر، حائز این شرایط نمیشوند(فوکو 81:1980)؟ نکته خاص در این است که فوکو،هر نوع ساختارگرایی اجتماعی محض را رد میکند.
نکته این است که این عناصر تشکیلدهنده،تا قرن هجده بهعنوان یک مجموعه فرهنگی مستقل به حساب نمیآمد(زمانی که تصویر کودک در شکل مدرن آن به نحو روزافزونی بهعنوان یک «ماهیت»در حال شکل گرفتن بود)،بلکه در اواخر قرن نوزدهم که همه لوازم سازمانی مختلف ادبیات کودکان در جای خود قرار داشت-از جمله سیستم آموزشی که سوادآموزی را تشویق میکرد-وضعیت تثبیت شد.
آشکارا،همانگونه که این مجموعه کتابهای کودکان رشد میکرد،کودکان میتوانستند از تعداد زیادتری از متون استفاده و به طور بینامتنی آنها را تفسیر کنند؛همانگونه که در آثار لوییس کارول،بازنویسی وحشیانهای از اشعار موعظهای مانند«یک جور لالایی»،توسط دوشس در کتاب آلیس انجام شده:«با خشونت با پسر کوچکت صحبت کن/و وقتی عطسه کرد، او را کتک بزن»که در حقیقت بازنویسی متن اصلی ایزاک واتز است:«با ملایمت صحبت کن» نتیجه بهتری دارد/با عشق حکم بران تا با ترس» (کارول 85:1970)."