خلاصه ماشینی:
"شاید کمیت مطالبی که در زبان فارسی دربارهء رئالیسم نوشته و یا ترجمه شده بیش از مطالبی باشد که به اصطلاحات انتقادی دیگر اختصاص یافته،اما از میان انبوه این نوشتهها فقط معدودی از آنها قابل توجه بودهاند وتوانستهاند از خاماندیشیهای معمول دور شوند.
گرانت رئالیسم را به دو دسته عمده تقسیم میکند و مبنای او برای این تقسیمبندی دو نظریهء متفاوت است: میتوان حقیقت را یا عملی دید یا شاعرانه،که یکی در روند شناخت کشف میشود و دیگری در روند ساخت آفریده میشود.
این در حالی است که جان هارتلی در سال 4991 مبانی مرامی(ایدئولوژیک)آن را زنده مییابد:«مفهوم رئالیسم به گونهای که در تحلیل انواع بازنمایی به کار میرود فقط اندکی از نیروی نخستین و (فلسفی)خود را از دست داده است.
اما بحث در ماهیت توهم یا باورپذیری تماشاگر ما را وارد یکی از مباحث نظری و هم عملی بازنمایی میکند که بویژه در هنرهای نمایش اهمیتی بسزا مییابد و میتواند راهبردها و نتایج عملی مفیدی نیز برای کارگردان،بازیگر،طراح صحنه، طراح لباس و غیره داشته باشد.
وقتی ارسطو نمایش را در زمرهء هنرهای تقلیدی جای داد، مفسرین دورهء رنسانس به این نتیجه رسیدند که تماشاگر وقتی باور میکند رویدادهای روی صحنه«واقعا»روی میدهد از برخی جهات فریب خورده و یا اغفال میشود.
او میگوید نمایشنامهها باید چنان اجرا شوند که گویی تماشاگری در کار نیست: حال که قرار است درام توهمی از واقعیت بسازند،باید بتواند تماشاگر را عمیقا تحت تأثیر قرار دهد.
پس وهم یا توهم اصطلاحی است دو وجهی:در همان حال که ما در دنیای اثر نمایشی یا داستانی غرق میشویم،در همان حال که با قهرمان داستان،نمایش یا فیلم همدلی میکنیم،آری در همان حال و همزمان نوعی فاصله نیز وجود دارد."