خلاصه ماشینی:
در حالی که سینمای رویکردگرای ایران در تقرب خود به زندگی،بر طبیعی بودن،عدم قطعیت،تردیدگری، پرسشگری نوین،چندآواگری و نگرش پلورالیستی متکی است و این سینما،از هرمنوتیک نو، پساساختارگرایی و شالودهشکنی به درجات متفاوت متأثر و بیش از هرچیز به یک طنین نیچهای- فوکویی نزدیک است.
در حالی که سینمای نوی کیارستمی ذاتا دارای منطقی متمایز در فیلمسازی است که بدون فهم پشتوانه و شالوده حکمت معنوی ایرانی درک نمیشود؛از یک سو حکمت آینگی،شاعرانگی و وارستگی ایرانی،هم به مثابه اصلی زیباییشناسانه هم معنوی و از سوی دیگر نگاه فرامدرن تلقی نیچهای که با نقد نیچه از مدرنیته از سوی دیگر توأم و در حال بدهبستان با رهبردهای اندیشههای معاصر اروپایی است.
این روندی است که کیارستمی آگاهانه برای تقرب به طبیعت زندگی میپیماید.
زیرا کیارستمی با وارستن متن فیلمیک و آفرینندگی آن از دانای کل و کاهش نقش«انسان-دانا»و پذیرش مؤلف در سرشت توأم با نادانستگی فهم انسانیاش،موفق شده است در عین حذف نقش تصنعکارانه کارگردان،بیش از هرزمان بیننده فیلمش را به این آگاهی برساند که این نگاه است که«اثری»را میآفریند و هیچ اثری در طبیعیترین رویکردش به زندگی و طبیعت،خارج از یک نگاه کانونی شده نیست.
هراثری و لو یک عکس،یک«نگاه»است، خلوص این نگاه است که به اثر و لو یک عکس از یک درخت،روح،یکه بودن،درخشش و یگانگی میبخشد و پرسش،گزینش و امکان تأویل بوجود میآورد و ما را متوجه خود ذات واقع و زیبایی آن یا اندیشه به آن و ارزیابی نویی از آن میسازد.
دشواری فهم کیارستمی در ارزیابی نوی او برای رهایی از این سیطره است.