خلاصه ماشینی:
"طرح مسأله: چرا با این که بیش از یک واقعیت درباره هر یک از مفاهیم و پدیدههای جهان وجود ندارد، اندیشهها و بازتابها درباره آنها مختلف است؟ با شناختی که از انسان و گرایشهای انسانی داریم، میدانیم هیچ انسانی از علم و معرفت، گریزان نیست و او به حکم فطرت خویش در راه شناخت و کسب معارف و فضایل انسانی و حقایق بایسته بشری، توسعهطلب و توقفناپذیر است.
(1) انسان، موجودی متفکر و مختار است که رفتاری متأثر از علم و اندیشه خویش دارد و از مقولههای علمی و گرایشهای عملی برخوردار است که در نهاد او تعبیه شده و از بیرون بر او تحمیل نشده است و با تحمیل نمیتوان آنها را زایل نمود یا تغییر داد و از سویی، فراگیر و همگانی است (چه این که حقیقت هر انسانی با این واقعیت سرشته شده است) و از آنجا که این بینش و گرایش انسان، متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی برخوردار بوده، ملاک تعالی انسان شمرده میشود و وجه تمایز انسان و حیوان نیز در همینجاست.
عوالم پیچیدهای که هماکنون انسان با آنها دست به گریبان است و کمتر از آثار و بازتابهای آن خبردار است (همچون عالم مثال و ملکوت که در قرآن، ترغیب به توجه و نظر کردن در آنها شده است) و نیز عوالمی که فرا راه اوست، و محدودیت ادراکات انسانی و ناکارآمدی ابزارهای حسی برای فهم همه حقایق عالم هستی و تحت تأثیر بودن نسبت به زمینههای متعدد و آسیب دیدن از برخی آفات، آدمی را وامیدارد که موضعی اخلاقی در شناخت گرفته، خود را در پایان راه نداند و همواره در یک مراقبت و تلاش برای بازسازی نسبت به مقوله شناخت باشد و از مطلقنگری بپرهیزد."