چکیده:
توسعه روستایی، خواه در مقام سیاستگذاری خواه در مقام اجرا، یکی از دغدغههای توسعهای کشورهای درحالتوسعه بوده است. بهلحاظ رویکردی نیز پیوسته این موضوع مطرح بوده که آیا توسعه روستایی باید از رویکرد دیوانسالارانه (از بالا) تبعیت کند یا از رویکرد عوامگرایانه/مشارکتی (از پایین). اینکه کدام رویکرد متقن و معتبر است، همواره محل مناقشه فکری-ایدئولوژیکی بوده است. یکی از مهمترین تجارب در این خصوص شکلگیری و تحول جهاد سازندگی است که فلسفه وجودیاش بر تجربیات نهچندانموفق با رویکردهای از بالا به پایین استوار بوده است. از اینرو این مقاله به مطالعه تجربه توسعه روستایی با توجه فراز و فرود جهاد سازندگی میپردازد و با تشریح سیر تکوینی و بر اساس مطالعات، اسناد و گزارشهای دردسترس، نتیجه میگیرد که به تدریج رویکرد پایین به بالا جای خود را به رویکرد بالا به پایین داده که در تقابل با فلسفه وجودی آن بوده است. همچنین، با الهام از نظریه دیوانسالاریشدن میشلز، استدلال میکند که بهتدریج هدف توسعهای آن تحتالشعاع کارکردهای غیرتوسعهای مانند حفظ سازمان و مناسبات حاکم قرار گرفته است. بهعلاوه، با الهام از نظریه پیامدزایی فرگوسن در خصوص اقدامات یا طرحهای توسعهای، استدلال میکند که اقدامات گسترده جهاد در اجرای پروژههای روستایی خصوصاً زیرساختی زمینه تحول روستاها را در زمینههای مختلف بهخصوص کاهش شکاف شهر و روستا و ادغام اجتماعات روستایی در جامعه کلان فراهم کرده است و از اینرو، تأثیر فعالیتها کیفی بوده و در درازمدت خود را بیشتر نشان خواهد داد.
Rural development, both in terms of approach and policy implementation, has been one of the development concerns of developing countries. In terms of approach, the question has always been whether rural development should follow the techno-bureaucratic approach (from above) or the participatory approach (from below). Which approaches have been sound and valid has always been overshadowed by intellectual-ideological debates. Because the revolution paved the way for the following of alternative approaches to development beyond conventional pre-revolutionary approaches, which relied on less successful experiences with top-down approaches, and this was better reflected in the establishment and evolution of Jihad-e Sazandeghi. Therefore, this article studies the experience of rural development with regard to the ups and downs of the Jihad. Having Explained the Jihad's formation, the article concludes that, first; the top-down approach has gradually given way to the down-top approach, which has been at odds with its existential philosophy. Second, inspired by Michels's theory of bureaucratization, it argues that the Jihad's development goal has gradually been overshadowed by non-developmental functions such as maintaining organization and governing relations. Third, inspired by Ferguson's theory of being consequential of any action or development plan, it argues that the extensive measures of the Jihad in implementing rural projects, especially infrastructure, have had various impacts such as reducing urban and rural gaps and integrating rural communities in society. Therefor these developmental initiatives have provided more macro and qualitative effects that should be regarded as long lasting.
خلاصه ماشینی:
اينکه آيا اين تحولات که خارج از ساختارهاي کهنه و قديمي صورت ميگيرند، قادرند در نيل به اهداف (آرماني ترسيم شده ) موفق و کارآمد عمل نمايند يا نه ؟ با عنايت به اينکه تأسيس جهاد سازندگي به عنوان تبلور نهادي تغيير موردانتظار در بخش روستايي محسوب ميشود و نزديک به چند دهه از تأسيس و تحولات آن ميگذرد، خواه ناخواه اين سؤال قابل طرح است که اين نهاد تا چه حدي در نيل به اهدافش موفق بوده است ؟ آيا با استناد به فعاليت هاي انقلابي و جهادگونه در زمينه توسعۀ روستايي که بنابه به فلسفه وجوديش وراي روندهاي رايج فن سالارانه عمل ميکند، ميتوان از آن به عنوان رويکرد يا راهبرد جايگزين توسعه اي مؤثر نام برد؟ يک معيار مهم در بررسي و ارزيابي راهبردها و سازمان ها يا نهادها نيل به اهدافشان است ، ولي در اين فرايند خود اهداف محل بحثند.
همينطور، در ادبيات توسعه سازمان ها به عنوان ابزار اساسي تغيير در دنياي مدرن تلقي ميشوند که به واسطه آن برنامه ها و پروژه ها تعريف ، تنظيم و به مرحلۀ اجرا گذاشته ميشود (هريس ، ١٩٨٢، فرازمند، ١٩٨٩؛ شيفرد، ١٩٨٨)، اما مهم کارکردهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي آنها است ، اينکه آيا آنها را اساساً ابزاري کارآمد براي مديريت و اجراي سياست ها و نيل به اهداف اجتماعي، اقتصادي، اهداف توسعه اي و غيره هستند؟ يا اينکه از اهداف اوليه خود دور شده و به ابزاري براي حفظ خود (افزايش قدرت سازماني و ديوان سالارانه ) يا کنترل و اعمال اجتماعات يا مردم مبدل شده اند؟ (وبر، ١٩٦٨؛ فرازمند، ١٩٨٩) با اين وصف ، در مطالعه عملکرد سازمان ها خصوصا نهادهاي انقلابي از جمله جهاد که قبل از همه يک جنبش اجتماعي بوده ميتوان ديدگاه سوم درعين حال تبيين کننده تري را مطرح کرد که بسته به چارچوب سياسي، فلسفه ايجادي، تداومي و پيامدي سازمان ها، آنها هم به عنوان ابزار قدرت و کنترلند و هم به عنوان ابزاري براي نيل به اهداف توسعه اي.