چکیده:
شکست آرمانهای بهسازی و درمان مجرمان و رویآوری مجدد به سزاگرایی منجر به طرح نظریه هایی هم
چون پنجرههای شکسته، تسامح صفر، عدالت بیمه ای، گفتمان سه ضربه ای و منطق مکدونالدی شد. این
نظریه ها با رویکرد سختگیری کیفری، برخورد قاطع با مجرمین و حذف و کنترل جرم در جامعه، منتهی
به شکلگیری سیاست موسوم به مدیریت جرم شدند. اساس این سیاست در ابتدا کنترل جرم با استفاده از
مجازاتها و اقدامات پیشگیری مبتنی بر هدف ناتوان سازی مجرمین بوده است اما به تدریج تغییر و تحول
یافته و در مفهوم امروزی خو د ب زهکاری را یک خطر طبیعی و غیر قابل حذف قلمداد می نماید که می -
بایست در جامعه مدیریت و کنترل شود. رویکرد موصوف علیرغم دارا بودن وجوه افتراق با نظریه های سابق،
از حیث جهتگیری کلی یعنی کنترل بزهکاران و حتی گرو ههای غیر بزهکار پر خطر جرم مشابه تهایی با
آنها داشته و میتواند در صورت لزوم از دستاوردهای فو قالذکر در راستای مدیریت جرم بهره برد.
خلاصه ماشینی:
اساس اين سياست در ابتدا کنترل جرم با استفاده از مجازات ها و اقدامات پيشگيري مبتني بر هدف ناتوان سازي مجرمين بوده است اما به تدريج تغيير و تحول يافته و در مفهوم امروزي خود بزهکاري را يک خطر طبيعي و غير قابل حذف قلمداد مينمايد که مي - بايست در جامعه مديريت و کنترل شود.
در نظريه پنجره هاي شکسته و ديدگاه تسامح صفر با تاکيد بر واکنش سريع در برابر جرايم خرد و کوچک و حتي بينظميهاي اجتماعي نه تنها کنترل کيفري توسعه مييابد بلکه ميتواند مرتکبين چنين جرايمي را به عنوان گروه هايي که داراي خطر بزهکاري هستند مشمول شيوه هاي ارزيابي عدالت بيمه اي يا آماري قرار دهد.
در اين ديدگاه اشخاص بر اساس معيارها يا عامل هاي خطر به درجات مختلف گروه بندي شده و بر اساس همين با آن ها برخورد ميشود (صفاري، ١٣٩٦، ص ١٠٥) سخت گيري و شدت عمل در برخورد با جرايم و بينظميها در نظريه پنجره شکسته و سياست تسامح صفر، که با هدف عمده کاهش نرخ جرم و بزه کاري از طريق ايجاد رعب در ديگران ، بازدارندگي کيفري و نهايتا پيشگيري عام و خاص صورت ميگيرد، منجر به شکل گيري قانون سه ضربه و اخراج در قالب نظريه هاي مذکور به خصوص سياست تسامح صفر گرديد.