چکیده:
در این مقاله سعی داریم مفهوم زمان یا دیرند یا استمرار دلوزی را عکاسی به سبک فتومونتاژ با استناد به نقاشی های فرانسیس بیکن تحلیل و بررسی نماییم. دلوز بحث زمان را با استفاده از فلسفه برگسون در رابطه با حرکت و دیرند یا استمرار مطرح میسازد. فلسفه یک اثر هنری در دیدگاه پست مدرنیستم ضدساختارگرایانه است و بر طبق همین مسئله نمی توان هنر را روایتگر محسوب کرد چرا که هنری که روایتگر بوده و مبتنی بر ساختار باشد، هنری مرده است. فلسفه دلوز نه ذهنی و نه عینی است؛ او از نفس حضور و زندگی در جهان حکایت و آغاز می کند. از این جهت و بر اساس آموزه های آغازین و اندیشه های کل باورانه هگلی خود جهان و اندیشه در جهان را به یک کلیت یک پارچه به نام طبیعت زندگی فرومی کاست و سعی کرده است این تفکر کل باورانه خود را با اندیشه تجربه طبیعت باورانه تدریجی – تکاملی به هم آمیزد. ژیل دلوز با دیدگاهی ضدساختارگراینه به مساله هنر می پردازد. او رابطه زمان در عکاسی به سبک فتومونتاژ را بررسی می کند فرض ما بر این است که مفاهیم در عکاسی، نقشی حرکت محور و خلاق با اصل صیرورت در فتومونتاژ دارند. مدعا و یافتة اصلی این نوشتار این است که می توان گفت دلوز با نقض روایتگری و بودن در هنر عکاسی، فتومونتاژ را یک حرکت خلاق در سیالیت می داند که زمان و فضا را در اختیار می گیرد. شاخص ترین نقاش فرمالیست انگلیسی، فرانسیس بیکن است. بیکن توانسته ادراک و ذهنیت نوگرای اروپایی را با زبان تصویری یا هنر فیگوراتیو در آثارش بیان کنند. روش ما در این تحقیق توصیفی و تحلیلی است. این پژوهش در پی یافتن پاسخ این سوال است که چگونه می توان صیرورت را در هنر عکاسی وارد کرده و از روایتمندی و ساختارمندی آن جلوگیری کرد.
In this article, we try to consider the concept of time or duaration of Deleuze in photomontage photography with reference to Francis Bacon's paintings. Deleuze discusses time using Bergson's philosophy of motion and duration. Philosophy is a work of art in the postmodernist view, it is anti-structuralist, and according to this issue, art cannot be considered a narrator, because art that is a narrator and is based on structure is a dead art. Deleuze's philosophy is neither subjective nor objective; He tells the story of the very presence and life in the world. For this reason, and based on his initial teachings and Hegelian's totalitarian ideas, he reduced the world and thought in the world to a single whole called the nature of life, and tried to put this totalitarian thought into thought. The gradual-evolutionary naturalistic experience blends. Jilles Deleuze tackles the issue of art from an anti-structuralist perspective. He examines the relationship between times in photomontage photography. We assume that concepts in photography have a motion-driven and creative role with the principle of being in photomontage. The main claim and finding of this article is that it can be said that Deleuze, by violating narrative and being in the art of photography, considers photomontage as a creative movement in fluidity that takes time and space. The most prominent English formalist painter is Francis Bacon. Bacon was able to express the modernist European perception and mentality in his works through visual language or figurative art. Our method in this research is descriptive and analytical. This research seeks to find the answer to the question of how to bring becoming into the art of photography and prevent its narrative and structure.
خلاصه ماشینی:
دلوز، بيکن ، مفهوم ، زمان ، بدن ، فتومونتاژ، عکس نوع مقاله : علمي- پژوهشي تاريخ دريافت : ١٤٠٠/١١/٢٣ تاريخ پذيرش : ١٤٠١/٢/١٠ مقدمه فلسفه دلوز نه ذهني و نه عيني است ؛ او از نفس حضور و زندگي در جهان حکايت و آغاز ميکند؛ از اين جهت و بر اساس آموزه هاي آغازين و انديشه هاي کل باورانه هگلي خود جهان و انديشه در جهان را به يک کليت يک پارچه به نام طبيعت زندگي فروميکاهد و سعي کرده است اين تفکر کل باورانه خود را با انديشه تجربه طبيعت باورانه تدريجي – تکاملي به هم آميزد.
از ديد برگسون و دلوز وقتي ما حرکت را که امري کيفي است با نگاهي کمي به نقاطي تقسيم ميکنيم که حرکت از آن ها عبور ميکند، در واقع آن را مکاني کرده ايم و آنچه ما درباره آن صحبت ميکنيم مجموعه نقاطي مجزا و همگن هستند که کثرتي کمي را تشکيل ميدهند و حرکت از آن ها عبور ميکند ولي خود حرکت امري کيفيست که با اين نگاه کمي قابل درک نبوده و براي کرد.
در واقع دستيابي به حقيقت احساس نزد چهره در يک مدل نزد هر سه نقاش از دغدغه هاي مشترکشان است ؛ اما با توجه به فائق آمدن به اين دغدغه ، بيکن چيزي بيش از اين را براي خود در کارگاه ايجاد مي کند.
ميتوان گفت ماندن در سطح احساس با گسست دادن نقاشي از سرچشمه هاي روايتگري، سازمان مندي، فرم گرايي و صورت مندي است که بيکن را قادر ميکند از اين طريق به حال بودن در نقاشي به طور کامل دست يابد.