چکیده:
شواهد موجود حکایت از تحولی بنیادین در ارکان روابط اجتماعی و فضای فرهنگی جامعه ایرانی در دهه های گذشته می کند. در این مقاله با استفاده از روش تحقیق اسنادی، دادههای موجود – آمارهای رسمی، نتایج تحقیقات و اطلاعاتی از صورتهای فرهنگی مثل شعر و خاطرات- را مبنای تحلیل قرار دادهایم. در این مقاله تلاش کرده ایم تا زمان آن تحول بنیادین را از خلال اطلاعات موجود دریابیم. بر اساس یافته های ارائه شده در این مقاله، معتقدیم که چنین تحولی در فاصله یک و نیم تا دو دهه ای روی داده است که از نیمه دهه ۱۳۶۰ آغاز میشود و تا اواسط دهه ۱۳۸۰ ادامه می یابد. شناختن روندهای فوق از این جهت اهمیت دارد که بیشتر مباحثی که در دهه های اخیر در مورد تحولات ایران صورت گرفته، مستقیم و غیرمستقیم، به موضوعات سیاسی و دولت ربط داده شده اند، و آن چه که در این مطالعات و بحث ها مورد غفلت قرار گرفته تحول بنیادین و گستردهای است که در لایه های زیرین جامعه در جریان بوده است. ما این تحول را «افول اجتماع» نامیده ایم. به طور خلاصه مضمون عمده این تحول را میتوان تضعیف شدید بنیادهای حیات اخلاقی و از دست رفتن پیوندهای اجتماعی ای دانست که ستون های مختلف جامعه را در کنار هم برپا نگاه میدارند، و یا می توان آنها را به ملاتی تشبیه کرد که سنگها و آجرهای بنای اجتماعی را به هم متصل نگاه می دارد، و یا به روغنی که موجب ادامه کار کرد روان چرخ دنده های ماشین اجتماع است. این تحول، پیکره اجتماع را از درون متحول کرده و هویت متفاوتی به جامعه ایرانی داده است. اما به دلیل آن که این تحول به مدتی طولانی و در زیر پوست جامعه در جریان بوده است به آسانی به چشم نیامده است.
The empirical data show a fundamental transformation in the fabric of the Iranian society in recent decades. The essence of this transformation is what we have called the “decline of community’, also labelled as the ‘depletion of social capital’, referring to the loss of social ties and the erosion of moral life which hold members of society together. In this article, drawing on a large volume of statistics, of different types and from different sources, we have traced the timing of this great transformation. Those data point to a period of about two decades – between mid-1980s and mid-2000s – in which various social indicators have shown a major shift of direction. Understanding this transformation is particularly important because most of the public debates and discourses about changes in Iran have been heavily focused on, and revolving around, political and state-related issues, ignoring the changes in the deeper and less readily visible layers of societal life and collective conscience. As we have discussed elsewhere, such a transformation is likely to impact all other aspects of life and the society’s mode of operation; hence, any analysis of social trends and any suggestions for social reform in Iran need to take this transformation into account.