چکیده:
تاکنون نقدهایی مکتوب و شفاهی به کتاب پروانه پورشریعتی با عنوان:Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran وارد شده است که منتقدان با دیدگاههایی متفاوت به ارزیابی اثر و تقویت یا تضعیف نظریههای وی پرداختهاند. پرواضح است کتابهایی از ایندست که هم ارائۀ جسورانهای از کلیات بدیع و ایدهآفرین است و هم دریایی از جزئیات را فراروی مخاطب میگشاید این قابلیت را داراست که به کرات در بوتۀ نقد، جرح و تعدیل و ترمیم نهاده شود. این نوشتار نیز با هدف پرداختن به جانمایۀ اثر که همانا سهگانۀ پورشریعتی در قالب یک نظریۀ کلان و دو نظریۀ خُرد است سامان یافته است. نظریۀ کلان مبتنی بر ماهیت کنفدراسیونی نظام حکومتی ساسانی است و نظریههای خُرد بر تمایز فرهنگی- دینی پارسیان و پارتیان و نیز گاهشماری فتوح تمرکز دارد. واکاوی انتقادی با رویکرد تحلیلی حاکی از وجود شواهدی مبنی بر تمرکزگرایی و تمرکزگریزی متناوب در طول حکومت ساسانیان است؛ نکتهای که غلبۀ نظریۀ کنفدراسیونی بر نظریۀ تمرکزگرایی را در معرفی نظام حکومت ساسانی به چالش میکشد. همچنین در نظریۀ دوگانگی مذهبی پارسیگ-پهلو با وجود برخی اشارات قابلتأمل، شواهد متقنی ارائه نمیشود.
Parvaneh Pourshariati’s study, “Decline and Fall of the Sasanian Empire. The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran”, is a substantial investigation that offers a novel perspective supported by a great number of details and data from multiple disciplines. This book has received various receptions in the scholarship. The paper is dedicated to the reexamination of three conceptual constituents in the Pourshariati’s narrative: first, her master thesis concerning the confederation nature of the Sassanid state. Second, the religious-cultural differences among the Persians and the Parthians. Third, the chronology of the Futuh. Through a critical-analytic approach, the authors argue that opposing Pourshariati’s master thesis, there seem to be sequential periods of centralization and de-decentralization in the Sassanid Empire. Furthermore, we discuss that, in spite of Pourshariati’s interesting idea about the religious differences between Parsig and Pahlaw, her argument is not justified.
خلاصه ماشینی:
مخالفان این نظریه در دفاع از وجود نظام «امپراتوری» معتقدند که سرکشی اشراف ساسانی و پارتی بهعنوان نهادهای موازی قدرت در ساختار یک نظام لزوماً دال بر وجود ماهیت کنفدراسیونی نیست، چراکه موجودیت چنین نهادهایی در ساختار متمرکز هر «امپراتوری» امری طبیعی است (Daryaee 2010: 242) و دلایل دیگری را برای فروپاشی ساسانیان ذکر کردهاند.
گماردن یک دستنشانده خارج از اعضای خاندان محلی مستلزم برخورداری شاهنشاه از قدرتی بسیار بود که تنها معدودی از شاهنشاهان در تاریخ ایران باستان از چنین اقتدار ملوکانهای برخوردار بودند و شاهنشاه بایستی برای جبران هزینههای احتمالی این کار تدابیر لازم را میاندیشید که در بیشتر موارد نیز ختم به خیر نمیشد.
بدیهی است که نهتنها شاهنشاهان ساسانی بلکه تمام شاهنشاهان تاریخ ایران به کسب قدرت مطلق تمایل داشتند و اقدامات و تبلیغات آنان نیز در همین جهت بود، اما بهباور نگارندگان این روند، برخلاف گفتۀ دریایی، روندی تکاملی نبوده است، بلکه بهتناوب یک نظام جایگزین نظام دیگری شده و این چرخۀ تناوبی جریان داشته است؛ یعنی در زمان پادشاهان مقتدر تمرکزگرایی افزایش مییافت و با تضعیف حکومت مرکزی قدرت شاهان جزء بیشتر میشد، چنانکه اگر سرکشی میکردند، ارادة سیاسی در سرکوب آنان مقهور میماند.
(2011), “Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran, IB Tauris, 2008, Revue Bibliographique Pour le Domaine Irano-aryen”, Abstracta Iranica, vol.