چکیده:
مفهوم خانه و کاشانه بار عاطفی دارد و به فرد حس امنیّت، تعلق و پایداری میدهد؛ با این حال، دنیا برای فرد مهاجر یا استعمارشده «ناخانهای» بیش نیست. پژوهش توصیفی_تحلیلی حاضر با استفاده از نظریۀ «هومی بابا»( HOMI BHABHA) دربارۀ مفهوم «ناخانگی»(UNHOMELY)، به بررسی تجربۀ مهاجری لبنانی-امریکایی به نام فاطیما در رمان «شمارندۀ شب»(THE NIGHT COUNTER) اثر «عالیا یونس»(ALIA YUNIS) می پردازد. بابا معتقد است که ناخانگی زمینۀ رشد و خلاقیت را برای مهاجر فراهم می کند و در عین حال فرد به علت «پیوند خوردگی»( HYBRIDITY) در فضای انتقالی بینابینی میان «جهان و خانه» قرار می گیرد که فرهنگ غالبی ندارد. پرسش اصلی این پژوهش مبتنی بر این مطلب است که آیا پیوند خوردن فرهنگی و هویّتی آن گونه که بابا ادعا می کند فاقد برتری فرهنگی است؟ ضمن تایید کاربردیِ مفهوم ناخانگی هومی بابا، نتایج این بررسی نشان میدهد که در مورد فاطیما فرهنگ بومی بر فرهنگ غربی سلطه دارد زیرا که او همواره با توسل به میراث مذهبی و فرهنگِ خود تلاش میکند که توان و نیروی ادامه زندگی در غرب را بیابد. سپری شدن سال های متمادی او را از دنبال کردن فعّالیت های سنّتی بازنمی دارد و همین دلیل بر برتریِ فرهنگی و حس ملّی است تا عدم آن. بنابراین، ضمن وجود پیوندخوردگی، درجۀ پیوندخوردگی در افراد مختلف وابسته به میزان وابستگی آنان به سرزمین مادری، هویّت فرهنگی و مذهبیست و این مسئله ای است که هومی بابا به آن اشاره نکرده است.
The concept of home carries with itself an emotional and secure weight which usually gives one a sense of belonging and stability; however, for the migrant or the colonized subject the world is “unhomely”. Using the theories of Homi K. Bhabha concerning the unhomely, the present research attempts to focus on the dislocated state experienced by Fatima, the protagonist-narrator, in Alia Yunis’s novel, The Night Counter (2009), and the plurality that comes with being caught in the space of unhomely. In this research, the major question is that is there hierarchal privileges in cultural hybridity or not? Bhabha holds that hybridity is free from hierarchal privileges; while attesting to the wide range of practicality Bhabha's concept of unhomely enjoys in regard to the postcolonial diasporic communities, the researcher argues that there are such cases, as that of Fatima, in which the migrant manages to move beyond his or her geographical displacement and live a fully articulated cultural life in a Eurocentric culture via recourse to his or her native religio-cultural heritage. This proves the priority of one culture over the other rather than its absence as Bhabha claims since the passage of years do not prevent Fatima from following her native culture.
خلاصه ماشینی:
پژوهش توصيفي_تحليليحاضر بااستفاده ازنظريۀ«هوميبابا»(HOMI BHABHA )دربارةمفهوم «ناخانگي»(UNHOMELY)،به بررسي تجربۀمهاجري لبناني-امريکايي به نام فاطيمادررمان «شمارندةشب »( THE NIGHT COUNTER)اثر«عاليايونس »(ALIA YUNIS)ميپردازد.
پرسش اصلي اين پژوهش مبتني براين مطلب است که آياپيوندخوردن فرهنگي وهويتيآن گونه که باباادعا مي کندفاقدبرتري فرهنگي است ؟ضمن تاييدکاربردي مفهوم ناخانگي هومي بابا،نتايج اين بررسي نشان ميدهدکه درموردفاطيمافرهنگ بومي برفرهنگ غربيسلطه داردزيراکه او همواره باتوسل به ميراث مذهبيوفرهنگ خودتلاش ميکندکه توان ونيرويادامه زندگيدر غرب را بيابد.
حال پرسش اين است که آيادرتعامل فرهنگ هافرهنگ غالبيوجودداردياذات تعامل منجربه عدم اقتدار فرهنگيميشود؟آيادرخوانش متن «شمارندةشب » اين مفاهيم راميتوان مشاهده کرد؟ وآياپايبنديبيشتربه يک فرهنگ منجربه رکودفردمهاجرميگردد؟نگارندگان اين مقاله بابررسيناخانگيمهاجريمسلمان به نام فاطيماسعيبرآن دارندتاآنچه که بابابه عنوان عدم وجودبرتريفرهنگيمينامدرابه چالش کشيده وباارائۀزندگيمشقت باراين زن ثابت کنندکه هژمونيقدرت کشورهايغربيهمچنان وجودداردوحتيباگذشت بيش از هفتادسال زندگيدرکشورغربيميزبان ،امريکا،اوهنوزهويت فرهنگي،ديدگاه وارتباط خويش راباسرزمين مبدأحفظ کرده وهمين نمونۀآشکارياست ازبرتريفرهنگيتاعدم آن .
«پولين هومسيوينسون »(PAULINE HOMSI VINSON)درمقالۀخودتحت عنوان «روياروييدوباره باشهرزاد:جنسيت ،تحرکفرهنگي،وتحولات رواييدررمان شمارندة شب نوشته عاليايونس »( ,RE-ENCOUNTERING SCHEHERZADE: GENDER CULTURAL MOBILITY, AND NARRATIVE TRANSFORMATIONS IN ALIA YUNIS'S THE NIGHT COUNTER)به بررسيمفهوم تجربه عربي-امريکايي ميپردازد.
بحث عاليا يونس و ناخانگي دررمان «شمارندة شب » عاليايونس ،نويسندة عرب -امريکايي،فرزندپدرومادري مهاجراهل لبنان وفلسطين است که ذهنش به شدت درگيرمفهوم خانه وتجربيات مهاجران است .
آن چه پس ازگذشت سال هااتفاق افتاده اين است که آن خانه اجدادي فاطيمااکنون ديگرمثل گذشته نيست .
امااو که به شدت وابسته به فرهنگ بوميخويش است ،به جايآن که خودرابادنيايآمريکايي وفق دهدتلاش ميکندکه زندگيگذشتۀعربياش رابه شرايط مهاجرتيکنونيانتقال دهد.