چکیده:
از جمله مباحث مورد توجه در جغرافیای سیاسی، بحث اقوام، شیوههای شکلگیری و تجمع اقوام در گسترههای جغرافیایی و شیوة تعامل درونقومیتی و برونقومیتی آنان با سایر گروههای قومیتی و نژادی بوده است. بحث از آن منظر بیشتر مورد توجه است که اقوام در افغانستان در اشکال مختلف در شکلگیری پدیدهای به نام کشور با ادغام قومیتی نقش بسزایی داشتهاند. ازاینرو کشور افغانستان که موضوع محوری این پژوهش است، در چارچوب قاعدة مذکور و در ابعاد مختلف جغرافیایی بهویژه جغرافیای سیاسی قابل بررسی، مطالعه و بررسی شده است. بنابراین این تحقیق با روش توصیفی- تحلیلی در پی شناسایی جایگاه اقوام در شکلگیری ساختار سیاسی و حاکمیت افغانستان بعد از 2001 میلادی است. نتایج این تحقیق و برخی تحقیقات نشان میدهد ساختار قوممدارانة قدرت در گذشته با پشتوانة ایدئولوژی ناسیونالیسم قومی، به تبارگرایی و قومگرایی در میان اقوام غیرحاکم نیز دامن زده، قومگرایی را به پدیدهای طبیعی و شیوعیافته در همة ارکان جامعه تبدیل کرده و موجب بحران هویت ملی در افغانستان شده است. سلطة طولانیمدت قومی سبب شده تا جامعه به وضعیتی برسد که در آن معیارها و منافع قومی تعیینکنندة رفتار سیاسی افراد و گروههای سیاسی اجتماعی باشد. در این وضعیت، هدف اساسی رفتار و کردارها قومیت و تأمین منافع قومی است و ایدئولوژیها و روشهای سیاسی تا آنجا مورد پذیرش و حمایت قرار میگیرند که در خدمت این هدف بهکار آیند و امروزه نیز افزایش قومگرایی را در ردههای بالای ساختار سیاسی و اداری دولتهای پساطالبانیسم شاهدیم. از سوی دیگر افغانستان بهعلت تکثر و تنوع اقوام و طوایف، موزة بزرگی از نژادها و ملل گوناگون توصیف شده است. در این کشور مردمانی از نژادهای پشتون، هزاره، تاجیک، ازبیک، ترکمن، بلوچ، قیرقیز، قزلباش، ایماق، نورستانی، کشمیری، هندو، سیک و... سکونت دارند. از آنجا که جامعة افغانستان دارای ساختار قومی و قبیله است، طبیعی است که فعل و انفعالات ساختار سیاسی و گردش قدرت سیاسی، تنها در درون قوم و قبیلة خاصی انجام میپذیرد و بر این اساس، نظام سیاسی در این کشور بهجای ارتباط با نظام اجتماعی، بیشتر با زیرنظام های جمعیتی در قالب قوم و قبیله مرتبط بوده است.
Among the topics discussed in political geography have been the discussion of ethnic groups, the methods of formation and accumulation of ethnic groups in geographical areas, and the method of their intra-ethnic and extra-ethnic interaction with other ethnic and racial groups. Afghanistan is the central subject of this research, which can be studied, studied and researched within the framework of the above rule and in different geographical dimensions, especially political geography. This descriptive-analytical study seeks to identify the position of ethnic groups in the formation of the political structure and governance of Afghanistan after 2001. The results show that the ethnocentric structure of the past power, backed by the ideology of ethnic nationalism, also fostered tribalism and ethnicism among non-ruling ethnic groups, making ethnicism a natural and widespread phenomenon in all walks of life and causing a crisis. National identity has been established in Afghanistan. Long-term ethnic domination has led to a society in which ethnic norms and interests determine the political behavior of individuals and socio-political groups.In this situation, the basic goal of behavior and actions is ethnicity and the provision of ethnic interests, and political ideologies and methods are accepted and supported to the extent that they serve this purpose, and today the rise of ethnicism is at a high level. We are witnessing the political and administrative structure of post-Taliban governments.
خلاصه ماشینی:
نتايج اين تحقيق وبرخي تحقيقات نشان ميدهد ساختار قوم مدارانۀ قدرت در گذشته با پشتوانۀ ايدئولوژي ناسيوناليسم قومي، به تبارگرايي و قوم گرايي در ميان اقوام غيرحاکم نيز دامن زده ، قوم گرايي را به پديده اي طبيعي وشيوع يافته در همۀ ارکان جامعه تبديل کرده و موجب بحران هويت ملي در افغانستان شده است .
براساس واقعيت هاي تاريخي، نظام سياسي افغانستان در گذشته همواره بر سنت هاي قومي و قبيله اي استوار بوده و کشوري است با تاريخ پر از رمز و راز و در هيچ برهه از زمان سياسي خود، ثبات موردنظر را نداشته است و هميشه درگير کشمکش هاي داخلي بوده يا در دام مداخلات قدرت هاي خارجي اسير بوده و افغانستان را به ميدان رقابت قدرت بيروني و جنگ هاي نيابتي٤ ايشان مبدل ساخته است که نتيجۀ آن جغرافياي بيثبات ، متفرق ، ازهم گسيخته و بدون يکپارچگي ملي و وحدت سرزميني٥ در اين کشور است .
درحاليکه حامد کرزاي مقام هاي وزارت را به عنوان منابع سياسي به اين حاميان وعده داده بود، حاميان شبکه اي حامد کرزاي، مانند محمد محقق ، رهبر حزب وحدت اسلامي مردم افغانستان و از شبکه هاي سياسي قدرتمند در ميان هزاره ها، به صورت رسمي پنج وزارت را براي شبکۀ سياسياش از حامد کرزاي خواستار شده بود.
او تأکيد کرد حکومت وحدت ملي بر مبناي توافقنامه سياسي تشکيل شده است و بنابر آن هيچ گروهي نبايد گروه ديگر را از ساختار سياسي حذف کند (نشاط و همکاران ، ١٣٩٦: ١٥)؛ علاوه بر اين ، روند آهستۀ معرفي وزراي کابينه تا حدي مربوط به همين اختلافات ميشود.