خلاصه ماشینی:
"در«شاهنامه»میخوانیم که چون پادشاه بزرک ایران جمشید بملاحظهء کبر و غروری که پیدا کرده بود پس از هفتصد سال سلطنت مورد خشم یزدان پاک واقع گردید و: مهی چون بپیوست با کردکار شکست اندر آورد و برگشت کار اوضاع آشفته و پریشان گردید و از آن پس برآمد ز ایران خروش پدید آمد از هر سوئی جنک و جوش و نابسامانی دامن بر سرتاسر ایرانزمین انداخت و«پراکنده گشتند یکسر سپاه»و سیه گشت رخشنده روز سپید گسستند پیوند از جمشید و مردم ایران در صدد چاره برآمدند و چون بزرگان و سران بجان هم افتاده بودند و بقول فردوسی پدید آمد از هر سوئی خسروی یکی نامجوئی زهر پهلوئی و هرکس و ناکسی ادعای سلطنت در دیک آرزو میپخت یکایک از ایران برآمد سپاه سوی تازیان برگرفتند راه یعنی متوسل به عربها(بقول فردوسی»سواران نیزه گذار»)شدند و ضحاک را بر خود پادشاه شناختند و بشاهی بر او آفرین خواندند ورا شاه ایرانزمین خواندند و باقی این داستان را با عواقب آن همه میدانیم و همینقدر میرساند که پیش از دورهء مغول هم پدران و نیاکان باستانی ما هرچند با ایمان و ایقان هرچه تمامتر ورد زبانشان «چو ایران نباشد تن ما مباد » بود چو ن در زیر فشار تحمل ناپذیر استبداد و استیصال و اضطرار قرار میگرفتند چه بسا از بیم مار در دهن اژدها پناه میبردند و شاید رمز اینکه اعراب تازه مسلمان شده با آسانی شگفت آمیزی بایران با حشمت و جلال ساسانیان دست یافتند جز همین نکته چیز دیگری نباشد و افسوس که این کیفیت در تاریخ مردم دنیا چه بسا مکرر گردیده است بدون آنکه برای مخلوق همیشه خام(بقول مولوی «خامهای سرمدی»)درس عبرتی شده باشد."