خلاصه ماشینی:
"این حضرات بنا بشور و شوق جوانی و خودخواهی و خودپسندی،همینکه دانستند در این هنرها برای انسان کمالی است و آن کمال نیز مایهء سربلندی و افتخار و گاهی موجب مالومنال بیشمار،دیگ طمع و کاسهء هوسشان بجوش آمد،و چون دیدند که هرگاه بخواهند به یک صدم از علم و دانش و ادب و هنر پیشینیان درس خوانده و زحمتکشیدهء خود برسند،(گذشته از استعداد ذاتی و بخش خدادادی که یا اصلا سهمی از آن ندارند و یا اگر هم دارند بسیاری جزئی و ضعیفش را)سالها تحصیل مقدمات و خواندن و آموختن و مدتها مشق و ممارست و درد سر کشیدن لازم است،در حالی که اینها نه استعداد کافی در علم و هنر دارند(آخر بنا نیست که همهء مردم چنین استعدادی داشته باشند و اگر میداشتند دیگر هنری در کار نبود)و نه حوصلهء وافی در تحمل آن زحمات،و تنها مایهیی که دارند هوس است و آرزوی بیجا این است که بناچار آمدند و منکر همه چیز از مقدمات و مبانی،حتی تفهیم و تفاهم عادی زبان و قواعد و قوانین بیان1شدند،و در هنرهای غیربیانی هم چشم روشن مردم را بچشمبندی فلسفههای خود بافته)و شعبدههای فکری فلان خارجی و مرعوبیت و تسلیم محض در قبال همهء دعاوی آنها،از دیدن حقائق بستند،و در واقع چون دستشان به خرمای نخیل بلند بالا نرسید،از شدت غیظ و غضب ریشهء آنرا با تیشه زدند،و بوتهء حنظلی را که(دم دستشان) و دستیاب خرد و کلان بود نخل خرما خواندند،و هرکسی را که باین چشمبندی اعتراض کرد،کهنهپرست و متحجر خواندند و گفتند«امپرسیون ما که نوآوریم از خرما همین است و چشم شما کهنهبینان(و فسیلهای هنری)هنوز خرما را خرما میبیند و الا سالها است که(رسالت تاریخی ما اینها را کهنه کرده و اکنون در صدد است که همهء موجودات کهن و کهنه را نو و تازه نماید)...."