چکیده:
بنابر مکتب روانشناسیگری،قوانین منطق و ریاضیات چیزی جز گزارشهای تعمیمیافته از الگوهای تفکر حاکم بر ذهن بشری نیست در نتیجه محتوای عبارتهای منطقی، ایدههایی صرفا ذهنی و آفریده ذهن بشرند و اگر ساختار ذهن ما به شیوهای متفاوت با آنچه بالفعل است میبود، آن گاه قوانین منطقی چیزی متفاوت با آنچه از قضا در حال حاضر هستند میبودند. از نظر فرگه، بنیان این نظریه بر «مفهومگرایی» و «ایده نگاری» معنای کلمات است. در باور فرگه معنای گزارهها، که وی آن را «اندیشه» می نامد امری متمایز از «ایده»ها و مفاهیم حاضر در ذهن هر فرد است و وی با دو استدلال در صدد اثبات این امر است. عدم گفتمان مشترک و در نتیجه تبدیل زبان به امری شخصی و همچنین حاصل شدن نسبیگرایی معرفت شناختی دو تالی فاسد پذیرش عدم تمایز «اندیشه» از «ایده» است. در این پژوهش روشن میگردد که اشکالات فرگه بر «مفهومگرایی» همچنان پابرجاست و به این اشکالات تا کنون پاسخ قانع کنندهای داده نشده است. رویکرد این پژوهش متمرکز بر استدلالهای سلبی فرگه در نقد مفهوم گرایی و نه نظریّات ایجابی فرگه در نحوه ادراک اندیشههاست.
خلاصه ماشینی:
2. انگارۀ فرگه از «روانشناسیگری در منطق» ازمنظر فرگه وقتی منطق با تعبیر «قانون تفکر» بهکار برده میشود ممکن است گمان کنیم همانطورکه قوانین فیزیک و شیمی بر «هستندههای» مادی حاکماند، قوانین منطق نیز بر «هست»های اندیشهای و ذهنی حاکماند و درنتیجه این قوانین چیزی جز توصیف الگوهای حاکم بر ذهن بشری و تبیین روند و فعالیت ذهنیای بهنام «اندیشیدن» نخواهند بود؛ بنابراین، علم منطق که مشتملبر این قوانین است بخشی از روانشناسی خواهد شد (Frege 1987: 247).
فرگه روانشناسی فیزیولوژی را بیش از هر علم دیگری دچار و گرفتار ایدئالیسم میداند و تلاش میکند تا نشان دهد این نگرش با واقعگرایی کار خود را آغاز میکند، اما درانتها به ایدئالیسم دچار میشود و به همین دلیل مجموعهای بهشدت ناسازگار است (ibid.
ازاینرو، اگر صادق بودن مستقل از این باشد که آیا شخصی آن را تصدیق میکند یا نه، پس قوانین صادق بودن نیز قوانین روانشناختی نیستند، بلکه شاخصهاییاند که در یک بنیاد جاویدان ریشه دارند؛ شاخصهایی که هرچند ممکن است اندیشۀ ما از آنها غفلت کند و حقیقتا نیز چنین است، اما هرگز خود دچار اختلال نمیشوند (Frege 1983: 202-203).
7. اشکال اول: خلط میان مفهومگرایی و روانشناسیگرایی اگر مراد فرگه این است که محتوای قضیه امری روانشناسانه باشد، به این معنا که قضیه چیزی است که براساس تغییرات اتفاقافتاده در عصب و سلولهای مغز ایجاد میشود و برای توضیح آن به چیزی جز روانشناسی نباید رجوع کرد، این دیدگاه بهطور کامل نادرست است، زیرا صرفا با ملاحظۀ امور روانشناختی نمیتوان قضیه را تبیین کرد.