چکیده:
هدف اصلی این مقاله، عرضه ی بیانی ساختاریافته و تحلیلی از «هستی شناسی اجتماعی» در تفکر علامه مطهری اســت که در حقیقت، ســازنده ی پاره ای مبادی و مبانی فلســفی «جامعه شناســی اسلامی» است. برای دســتیابی به این مقصود، تبیین جامعه شناختی ایشان از «انقلاب اســلامی» به مثابه یک واقعیت اجتماعی، مبنا و مرجع انگاشــته شــده است. از میان مباحث مربوط به بحث هستی شناسی اجتماعی، سه مقوله ی بنیادی مورد مطالعه قرار گرفته است: «انسان به مثابه کنشگر اجتماعی»، «جامعه به مثابه ساختار اجتماعی»، «رابطه ی علیت میان پدیده های اجتماعی» و «دگرگونی های اجتماعی». در بخش انسان شناســی اجتماعی، مشخص می شــود که انسان شناسی اجتماعی علامه مطهری مبتنی بر «انسان شناسی دینی» است و این نوع انسان شناسی، از جهت باورمندی به
گونه ای خاص از معانی ذهنی نهفته در کنش کنشگران اجتماعی و هویتمندی پیشااجتماعی در آن ها، تاثیر عمیقی بر تبیین اجتماعی وی نهاده است. در بخش دوم مقاله، ثابت شده که علامه مطهری برای جامعه، «وجود حقیقی» قائل اســت، اما در عین حال، فرد را مستحیل در جامعه نمی انگارد و برای فرد، «اســتقلال نسبی» از ساختارهای اجتماعی را می پذیرد. در بخــش رابطه ی علیت میان پدیده های اجتماعی، گفته می شــود که از نظر آیت الله، در جهان اجتماعی، رابطه علیت وجود دارد، اما علل، محدود به علل مادی نمی شــوند، بلکه «علــل معنوی و غیرمادی» نیز در تحولات اجتماعی، مدخلیت دارند. علاوه بر این، تبیین علّی در جامعه شناسی، محتاج رجوع از سطح ساختارها به سطح خ رد است؛ یعنی فاعلیت حقیقی در جهان اجتماعی به کنشــگران اجتماعی بازمی گردد، نه به ســاختارها. در بخش پایانی نیز آمده اســت که آیت الله شــهید، «دگرگونی های اجتماعی» را از دو نظر محتوا و صورت، مورد مطالعه ی جامعه شناختی قرار داده است.
خلاصه ماشینی:
آیت الله شهید، ويژگي هايي از اين قبيل را براي انسان برمي شمرد: «از نظر قرآن، انسان موجودي است برگزيده از طرف خداوند، خليفه و جانشين او در زمين، نيمه ملكوتي و نيمه مادي، داراي فطرتي خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسئول خويشتن و جهان، مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان، ملهم به خير و شر، وجودش از ضعف و ناتواني آغاز مي شود و به سوي قوّت و كمال سير مي كند و بالا مي رود، اما جز در بارگاه الهي و جز با ياد او آرام نمي گيرد، ظرفيت علمي و عملي اش نامحدود است، از شرافت و كرامت ذاتي برخوردار است، احياناً انگيزه هايش هيچ گونه رنگ مادي و طبيعي ندارد، حق بهره گيري مشروع از نعمت هاي خدا به او داده شده است ولي در برابر خداي خودش وظيفه دار است» (مطهري،١٣٨٧ت: ١٤).
تاحدودی از عبارات نقل شده روشن گردید که علامه مطهري معتقد است كه كنشگر به دليل برخورداري از فطرت –كه مقوله ای باطني و ماقبل حيات اجتماعي در انسان است – يكسره مغلوب جامعه و برآمده از الزامات آن نيست، بلكه در حالتي بينابين به سر مي برد: «اجزاء جامعه كه همان افراد انسان اند – برخلاف نظرية ماشيني – استقلال هويت خود را ولو به طور نسبي از دست داده، حالت ارگانيزه پيدا مي كنند، ولي در عين حال، استقلال نسبي افراد محفوظ است، زيرا حيات فردي و فطريات فردي و مكتسبات فرد از طبيعت، به كلي در حيات جمعي حل نمي گردد؛ و در حقيقت، مطابق اين نظريه، انسان با دو حيات و دو روح و دو "من" زندگي مي كند: حيات و روح و "من" فطري انساني است كه مولود حركات جوهري طبيعت است، و ديگر حيات و روح و "من" جمعي كه مولود زندگي اجتماعي است و در "من" فردي حلول كرده است، و عليهذا بر انسان، هم قوانين روان شناسي حاكم است و هم سنن جامعه شناسي» (پيشين: ٣٣-٣٤).