چکیده:
ادوار پهلوی اول و دوم (1304-1357) مصادف با تشکل تاریخی اولین دولتهای مدرن در ایران است که بهصورت گسترده در حوزههای فرهنگی گوناگون از طریق اتخاذ سیاستهای فرهنگی دخالت کردهاند. این سیاستها در جهت فرایند ملتسازی بر ایدئولوژیهای متعددی تنیده و در این راستا تعادل تاریخی ساخت فرهنگی در ایران را بر هم زدهاند. موضوع محوری مقاله حاضر، تبیین چرایی شکست سیاستهای فرهنگی دولت پهلوی و برآمدن گفتمان تازهای از فرهنگ ایرانی توسط گروههای اجتماعی غیر مسلط در آن دوران است که درنهایت به پیروزی انقلاب 1357 انجامید. برای بررسی موضوع و سنجش این سیاستها چارچوب مفهومی متشکل از آراء جان بری درباره «جوامع چند فرهنگی» و آراء بن-یهودا و گود درباره «هراس اخلاقی» برساخته شده و یافتههای پژوهش با روش تحلیل محتوای کیفی اسناد و تحلیل تاریخی به دست آمدهاند. یافتههای پژوهش نشان داد که دولت پهلوی بهعنوان گروه مسلط، ایدئولوژی مدرن-ناسیونالیست باستانی را در راستای ادغام سایر گروههای فرهنگی عرضه کرده و در کنار آن از انواع استراتژیهای جداسازی و محرومیت جهت یکسانسازی فرهنگ ایرانی بهره بردهاند. در مقابل فرهنگهای غیرمسلط راههای گوناگونی ازجمله پذیرش ادغام، مقابله خشونتآمیز، انزوا، ایجاد هراس اخلاقی و احیاء عناصر فرهنگی خود را برگزیده و درنهایت به رهبری نخبگان فکری، هنری و مذهبی، با یکدیگر متحد شده و از طریق احیاء فرهنگ بومی و ایجاد «غرب هراسی» و «حکومت هراسی» فرهنگ مسلط را به حاشیه رانده و جای آن را گرفتهاند.
خلاصه ماشینی:
درنهایت با توجه به مباحث مطرحشده، پرسش های اساسی این پژوهش به شرح زیرند: - سیاستهای فرهنگی دولت پهلوی نسبت به تنوعات فرهنگی و مؤلفههای فرهنگی در ایران چه بود و بهبیاندیگر نخبگان حاضر در بدنه حکومت پهلوی از چه گفتمان فرهنگی حمایت میکردند و از چه استراتژیهای فرهنگی برای ادغام دیگر خردهفرهنگها در فرهنگ موردپذیرش خود یا برای طرد و سرکوب آنها بهره میبردند؟ - کدام گروههای فرهنگی هدف سیاستهای فرهنگی دولت پهلوی قرارگرفته بودند و از چه استراتژیهایی برای مواجهه با این سیاستهای فرهنگی و نسبت به فرهنگ خودشان بهره میبردند؟ - چه اشکالی از »هراس اخلقی« توسط سردمداران کشور و همچنین گروههای اجتماعی شکل گرفت و بسط یافت؟ و از این طریق چه گروههایی بهعنوان »شیاطین قوم« معرفی شدند؟ رشد ابزارهای ارتباطی و رسانههای عمومی، دخالت در عرصة فرهنگی و استفاده از مؤلفههای فرهنگی در عرصة قدرت مختصاتی جدید و یکه پیدا کرد.
چنین به نظر میرسد که ایضاح منطق شکست دولت پهلوی و تحلیل منطق به ثمر نشستن انقلب اسلمی تا حد زیادی درگرو پاسخ به این پرسش باشد که چرا نخبگان سیاسی، فکری و فرهنگی دولت پهلوی، بهعنوان گروهی فرادست و برخوردار از انواع منابع اقتصادی و سازمانی و رسانهای، درنهایت از هدایت فرهنگ جامعة ایرانی در راستای باورها و منافع خود بازماندند و درنهایت، این رؤیا- که از دوران مشروطه شکلگرفته بود- که فرهنگ باستانی قادر به احیاء است و میتوان ارزشهای آن را بهراحتی با ارزشهای جامعة غربی ادغام و ایرانی مدرن آفرید، وارونه از آب درآمد و تاریخ ایران، در روندی به حرکت ادامه داد که سیاستگذاران فرهنگی دولت پهلوی، گمان آن را نمیبردند؟ پاسخ به پرسش بال، مستلزم آن است که مبانی بنیادین این سیاست فرهنگی-که میتوان از آن با عنوان ایدئولوژی فرهنگی یاد کرد- و انواع استراتژیهایی که برای تحقق آن به کار گرفته شدند را موردبررسی قرار دهیم.