چکیده:
هدف از این نوشتار، تحلیل نظری نسبت علم اجتماعی و فلسفه است؛ بدین منظور سعی گردیده ضمن بررسی آرای گوناگون و نقد و بررسی آنها، دیدگاهی تلفیقی در تبیین نسبت این دو معرفت بشری ارائه گردد. براساس بررسیهای انجامگرفته، این نتیجه حاصل گردیده که بین علم و فلسفه بهطور عام در اعصار سهگانهی تاریخی مورد بررسی بهجای جدال، نوعی همزیستی و همگرایی وجود داشته است. در حوزهی علم اجتماعی نیز علیرغم فراز و فرودهایی که درنسبت علم اجتماعی با فلسفه اتفاق افتاده، همزیستی بین این دو حکمفرما بوده است. علم اجتماعی ناگزیر است که به متافیزیک و اپیستمولوژی که هر دو ساحتهایی از فلسفه هستند، نیازمند باشد. این همبودگی به آنجا کشیده شده تا برخی مدعی شوند علم اجتماعی نهتنها فلسفهزاد و فلسفهزی است، بلکه با حوزههایی از قبیل ادبیات و هنر در دهههای پایانی قرن بیستم ارتباط تنگاتنگی برقرار کرده است
The purpose of this paper is to provide a theoretical analysis of the relationship between philosophy and social science. It is attempted to study, criticize, and synthesize different ideas and theories regarding the mentioned relationship.
The writer concludes that, instead of any confrontation there has been a coexistence and connection between science and philosophy. This holds true concerning the relationship between social science and philosophy. Unlike all ups and downs in their relationship social science needs metaphysics and epistemology. This goes on the extend that some claim that social science both gives birth to philosophy and is born by philosophy. Furthermore, social science is in close relationship with such as literature and arts in the late decades of the twentieth century
Science, philosophy, Social science, epistemology, positivism, Empiricism
خلاصه ماشینی:
سروش از یک سو «فلسفه را شامل اندیشه های نـاب متـافیزیکی مـیدانـد» (سـروش ١٣٧١: ١٢٢) و از سوی دیگر آن را «اندیشه هایی میداند که بین متافیزیک و علم قرار میگیرنـد؛ یعنـی منطقه ای که به منطقه ی سوم معرفت موسوم است » (همان جا)؛ و در جـایی دیگـر بـر ایـن بـاور است که «امروزه فلسفه دربرگیرنده ی فلسفه ی علوم است از قبیل فلسفه ی علم تـاریخ ، فلسـفه ی علم جامعه شناسی و فلسفه ی علم فیزیک .
مراد از گستردگی عرصه های قابل شناخت ، بسط مفهوم علـم بـه حـوزه هـایی اسـت کـه در تعریف دوره ی مدرن از شمولیت علم خارج شده بودند؛ بر این اساس نـه تنهـا علـوم تجربـی و اجتماعی علم به حساب می آیند، بلکه به تعبیر «تئودور آدورنو»٢ موسیقی هم تراز جامعه شناسـی و روان شناسی نیز علم محسوب میشود.
او بـا طرح نظریه ی مثل گذار از دنیای اسطوره به فلسفه را مطرح کرد اما بعدها با طرح ایـن ادعـا کـه معرفت از راه حواس به دست نمیآید، در گفتمان فلسفی خود ایستاد و میل چندانی به ورود بـه دنیای علم نداشت : «وی با تحقیری که نسبت به رصادان و اخترشناسـان روامـیداشـت مخـالف تجربه بود» (همان : ٢٢٩).
امـا در تمـدن نوپـای امپراتـوری اسلامی آن روزگار ترجمه ی آثار فلسفی یونان از یک سـو و آزادی عمـل بیشـتر دانشـمندان در حوزه های مختلف باعث گردید تا یک مرکز علمی-فرهنگـی درخشـان پدیـد آیـد و دانشـوران نام آوری را در دامان خود بپروراند؛ چون در این گفتار مجال پرداختن به آن نیست ، لذا ترجیحـا به عرصه ای پرداخته میشود که در آن ما شاهد پدید آمدن زمینه ی هـم زیسـتی فلسـفه و دانـش اجتماعی هستیم .