خلاصه ماشینی:
این فقدان داستانی دراماتیک با کشوقوسهای لازم، حال دلهره و تعلیق پیشکش، برای بیل نیکولز، منتقد و نظریه پردازسینما، حتی سبک تصویری سینمای ایران را نیز در بر میگرفت، او در سال 1994، یعنی یکسال قبل از بیانیۀ دگما 95، در نشریة فیلم کوارترلی مینویسد: این کاستی دراماتیک، از حاملان فردی (شخصیتها) گرفته تا قلمروهای فکورانهتر، در سطح تصویری هم عمل میکند.
حال نیز در این بازی ایران- دانمارک نه فتوحات جشنوارهای که مدتهاست اوج خود را سپری کرده است، بلکه تمایز دراماتیک در دو سوی میدان است که خودنمایی میکند.
چنان آشکار که منتقدان بلافاصله پس از نمایش فیلم در کن به اظهارنظرهایی از این قبیل پرداختند که اگر ایبسن امروز زنده بود و قرار بود در بارۀ برملا شدن رازهای گذشتۀ خانوادههای چهلتکۀ امروزی بنویسد، بیگمان اثری مشابه پدید میآورد و یا فرهادی بیشک خالصترین دراماتیست حال حاضر جهان است که در مکتب غولهای کلاسیک نظیر ایبسن و دیگران کار میکند.
اما مهم برای بینندۀ فارغ از این سنت فرهنگی، حلول ماترک دراماتیک ایبسن در سینمای امروز دانمارک است.
برای ما البته بیشتر مانایی این نگرش در سینمای امروز دانمارک مطرح است.
اما مهم در صورت مثبت بودن پاسخها، این حکایت غریب است که فرهادی درام طبقۀ متوسط ایبسنی را با تقویت خوشساختی و تضعیف ستیز تراژیک به فرم زیباشناختی پاسخگوی حیات اجتماعی ایران تبدیل میکند و از آن طرف همین درام ایبسنی با کمترین تغییر در قالب سینمای وینتربرگ، موجد کارکردی مشابه برای دانمارک است.